روز جهانی محیط‌زیست

امیر حافظ

روز جهانی محیط‌زیست

۱۵ خرداد- ۵ ژوئن

بیش از ۴ دهه است که پنجم ژوئن به نام روز جهانی محیط‌زیست نام‌گذاری شده تا بهانه‌ای باشد برای تامل دربارهٔ بحران‌های محیط‌زیستی و برجسته کردن نیاز فوری و ضروری به کنشی همگانی در جهت توقف روند‌های مخربی که زیست‌پذیری در سیاره را تهدید می‌کنند. ضرورت مداخله‌های فوری و عملی دولتی و بین‌المللی در جهت حفظ محیط‌زیست پایدار و انتظار از سیاست‌گذاری‌های موثر و قاطع مبتنی بر مسائل محیط‌زیست به بحثی پایه‌ای دربارهٔ تغییر اقلیم تبدیل شده است. بر همین مبنا، پنجم ژوئن بهانه‌ای است که باری دیگر پرسش از نسبت مطالعات دولت و مطالعات محیط‌زیست را به میان بیاوریم و بپرسیم در بحران محیط‌زیست جایگاه دولت مدرن چیست؟ آیا دولت در چشم‌انداز مدرن‌ توانایی پیگیری سیاست‌های اکولوژیکال را دارد؟ یا شاید پیش از آن نیاز باشد که چشم‌انداز متفاوتی اتخاذ کنیم و از ماهیت مفهوم دولت و محیط‌زیست بپرسیم؟ در این یادداشت کوتاه با کمک بعضی از مفاهیم و رویکرد‌هایی که انسان‌شناس فرانسوی، برونو لاتور در کارهای خود بسط داده، بر تضادی خاص در میان سیاست‌های محیط‌زیستی دولت‌های مدرن تمرکز خواهم کرد تا در نهایت و در مقام طرح پرسشی اولیه، نسبت مبهم و متناقض دولت‌های مدرن را با محیط‌زیست برجسته کنم.

 می‌توانیم از طرح‌ها و مداخلات مختلف دولت در جهت حفاظت یا تخریب محیط‌زیست بحث کنیم و شکست یا پیروزی‌های آن را جشن بگیریم. اما همان‌طور که تانیا لی در کتاب خود با عنوان «پایان زمین» (Land’s End, 2014) نشان می‌دهد، موضوع مداخلهٔ دولت در مسئلهٔ محیط‌زیست می‌تواند بسیار پیچیده‌تر از مداخله‌ای صرف و از بیرون باشد. او در مردم‌نگاری خود دربارهٔ اشکال ظهور روابط سرمایه‌دارانه در میان بومیان اندونزی نشان می‌دهد که چگونه روابط و رویه‌های اقتصادی، سیاسی و حقوقی مصادیق آن‌چه را «محیط‌زیست» نام می‌گیرد تعیین می‌کند. این‌که چه چیزی «جنگل»، «زمین تخریب‌شده و نابارور»  یا «باغ» و «زمین کشاورزی» دسته‌بندی می‌شود یا چه جایی به حفاظت نیاز دارد، در دل روابطی شکل می‌گیرد که می‌توانند در نهایت مقدمهٔ حصارکشی و اخراج بومیان را از زمینی فراهم آورد که در آن قرن‌ها زیست می‌کرده‌اند. یکی از نکات کلیدی کتاب لی نشان دادن رابطه‌‌ای پیچیده است که دولت را به مسئلهٔ محیط‌زیست مرتبط می‌کند. دولتی که اقتدار خود در حفاظت از قلمروی ملی را از طریق اعمالی تثبیت می‌نماید که در جهت تصاحب آن‌چه «طبیعت» و محیط‌زیست می‌خواند و البته با بهانه‌های حفاظت از این محیط‌زیست هستند. اما بخش زیادی از این مسئله تنها به دولت‌های ملی محدود نمی‌شود، اکثر نهاد‌های بین‌المللی فعال در مسئلهٔ محیط‌زیست از سازمان ملل متحد گرفته تا بانک جهانی، از نگرانی‌ها و معاهدات محیط‌زیستی برای اعمال فشار بر کشورهای جنوب جهانی و همچنین حفظ جایگاه برتر کشور‌های شمال و تقویت روابط سرمایه‌دارانهٔ جهانی استفاده می‌کنند. اما چرا مفهوم حفاظت از محیط زیست با مفهوم ظاهراً مقابلش، یعنی تخریب آن، این چنین در اعمال دولت‌ها درهم‌تنیده و تفکیک‌‌ناپذیر به‌نظر می‌رسد؟

ایده‌های برونو لاتور در کتاب‌های «ما هیچ وقت مدرن نبوده‌ایم» (We Have Never Been Modern, 1991) و «سیاست طبیعت» (Politics of Nature, 1999) کمک می‌کند به فرایند برساختن مفاهیمی مانند «طبیعت» یا «محیط‌زیست» دقت کنیم. لاتور در تلاش است نشان دهد که چگونه فهم طبیعت به مثابه بستری خاموش برای کنش‌های انسانی بر نحوهٔ برخورد ما با زمین تاثیرگذار است. تمایز بنیادین مدرنیته از منظر لاتور نسبت به دیگر جهان‌شناسی‌های غیرمدرن این نکته بود که مدرن‌ها تصور کردند برای همیشه نظم و شناخت طبیعت را از نظم و شناخت اجتماعی منفک کرده‌اند و این‌گونه شد که طبیعت از تاریخ و سیاست تهی گردید و به دست کارشناسان فنی رها شد که گویی «عاری از هرگونه جهت‌گیری ارزشی» هستند. از سویی دیگر، گویی جهان سیاست نیز تنها به مشارکت و کنش انسان‌ها محدود می‌شد. حال، تمامی ناانسان‌ها (از حیوانات تا اشیاء) از قلمروی سیاست بیرون رانده شدند و به قلمروی عینیت‌های ناب طبیعی پرتاب شده‌اند. درنتیجه، دولت‌های مدرن خود محصول و بازتولیدکنندهٔ جهان‌شناسی‌ ویژه‌ای هستند که طبیعت را به مثابه امری غیرسیاسی و در جغرافیایی خارج از روابط اجتماعی فهم، بازتولید و تثبیت می‌کنند. به این ترتیب، هر دو سوی ماجرا از طرح‌های حفاظتی گرفته تا مداخله‌هایی که منجر به تخریب زمین شده است، در فهمی از طبیعت به عنوان تکه‌ای خاص و جدا‌افتاده از زمین مشترکند. طبیعت هم به‌ عنوان منبع تولید و هم به‌ عنوان صحنه‌ای رمانتیک از حیات که باید با حصارکشی‌های دولتی محافظت شود، به مسئله‌ای مدیریتی و فنی فروکاسته خواهد شد و هرگز به موضوع مرکزی منازعات سیاسی افراد و گروه‌های اجتماعی با منافعی گاه متضاد و غیرهمسو تبدیل نمی‌شود. اما مشکل واقعی در این چشم‌انداز، صرف جدایی طبیعت از فرهنگ نیست، مشکل اصلی این است که هرگونه مداخله از جانب دولت که شبکه‌ای درهم‌تنیده از چشم‌انداز مدرن را نمایندگی می‌کند، «طبیعت» را به‌مثابه شیء در دوردست بازتولید می‌کند و مقدمهٔ تصرف، اشغال و بهره‌برداری از آن را نیز مهیا می‌کند. درحالی که اگر مفهوم طبیعت را با مفاهیم بهتری مانند رویه‌های زایا (engendering practices) یا همان فرایندهایی که در آن انسان‌ها و ناانسان‌ها به عنوان کنشگرانی معنادار در هم‌نشینی‌هایی سیاسی و معرفت‌شناسانه فهم می‌شوند و یا حتی گایا جایگزین کنیم، آن‌هنگام خواهیم دید که محیط زیست چیزی در بیرون برای محافظت نخواهد بود. بلکه محیط‌زیست همان چیزی است که ما را احاطه کرده است و همان چیزی است که خود ما هستیم.

لاتور کتاب دیگر خود «در آستانهٔ ظهور طبقه‌ای اکولوژیکال» (On the Emergence of an Ecological Class, 2022) را با این پرسش آغاز می‌کند که چرا حجم فجایع و نگرانی‌های گسترده دربارهٔ محیط‌زیست و تغییرات اقلیمی جهانی به بسیجی گسترده و متحد تبدیل نمی‌شود؟ بلکه برعکس، آن‌چه در واقع اتفاق می‌افتد این است که رژیم اقلیمی جدید باعث شده که توافقات و اتحاد‌های پیشین نیز دست‌کم بسیار متزلزل شوند (رشد راست‌گرایی در عرصهٔ جهانی)، بدون آن‌که اتحادی نو سر برآورد. لاتور شرح می‌دهد که ما مستاصل، شکننده و هراسناک شده‌ایم، چون افقی مشترک و جهت‌گیری معینی به سوی حفظ حیات بر روی زمین در جهانمان نمی‌یابیم. هرآن‌چه افق قابل رویت ما را محاصره کرده، تنها چشم اندازی مدرن است. افقی که بیش از هرچیز به سوی توسعه و پیشرفت می‌شتابد. لاتور معتقد است که کافی نیست صرفاً به شیوه‌های بازتوزیع عادلانهٔ ثروت فکر کنیم؛ بلکه در رژیم اقلیمی جدید یا همان آنتروپوسین، می‌بایست از خود شیوهٔ تولید نیز پرسش کنیم. می‌بایست که طبقه‌بندی، تفسیر و سامان‌دادن همه چیز حول تولید هرچه بیشتر را متوقف کنیم و روابط تولید را در دل رویه‌های عظیم‌تری بنشانیم که زیست‌پذیری را در سیاره ممکن کرده‌اند. به عبارتی، فهم سرمایه‌دارانه از زمین، ملک و بهره‌برداری از آن‌ها در افق دولت مدرن حک شده است و لذا، حتی اگر بحث بر سر حفظ محیط‌زیست باشد، این کار با اشغال و حصارکشی همراه خواهد شد. لذا از منظر لاتور برای تغییر شیوهٔ عملکرد دولت در جهت حفظ حیات بر روی زمین، می‌بایست چشم‌انداز کلی خود را از رشد اقتصادی، تولید، پیشرفت و همزاد آن‌ها «توسعه» تغییر دهیم.

آنچه رویکرد برونو لاتور در نسبت مطالعات دولت و محیط‌زیست مورد توجه قرار می‌دهد این است که فهم جهان‌شناسی‌هایی که سیاست مدرن بر مبنای آن‌ها معنا یافته و به چارچوب عمل دولت‌ها تبدیل شده‌اند، برای هرگونه ارزیابی و تفسیری در این مورد اهمیت دارد. به این معنا، هرگونه بحث بر سر دولت به مثابه قیم محیط زیست یا دولت به‌ مثابه بهره‌بردار یا صرفاً تسهیل‌گر روابط میان قطب‌های سرمایه‌گذارهای خصوصی ملی و بین‌المللی می‌بایست پیش از هر چیز به جهان‌شناسی دولت‌ها حساس شود و جهت‌گیری‌های آن‌ها را نیز به پرسش بکشد. اهمیت لاتور در ارائه جهت‌گیری و جهان‌شناسی‌های نوینی است که می‌تواند افقی را بر ما بگشاید که همبستگی بر مبنای حفظ اکولوژی زمین را حتی اگر شده در دوردست، همچنان قابل تصور نگه می‌دارد. بر این مبناست که می‌پرسم چگونه می‌توانیم سیاست و دولتی را سامان دهیم که بدون حصارکشی، اشغال زمین و نادیده گرفتن حقوق ساکنان دیرینه‌اش، به مراقبت و تقویت رویه‌های زایا نیز می‌پردازد؟ چگونه دولتی را تصور کنیم که محیط‌زیست تنها ضمیمه‌ای بی‌اهمیت از سیاست‌های کلانش نباشد، بلکه مبنای سیاستش را شکل دهد؟