روز جهانی مبارزه با کار کودک

درسا کاظمی

روز جهانی مبارزه با کار کودک

۲۲ خرداد - ۱۲ ژوئن

روز جهانی مبارزه با کار کودک از جمله مناسبت‌هایی است که در آن نهادهای بین‌المللی با زبانی اخلاقی و جهان‌شمول‌گرا خواستار پایان دادن به پدیده‌ای می‌شوند که آن را نوعی «نقض حقوق بشر» و «انکار کودکی» می‌دانند. اما آیا این نگاهِ جهانی‌شده و به‌ظاهر بی‌طرف، می‌تواند به تجربه‌های زیستهٔ کودکان متعهد باشد؟ دسته‌بندی کم و بیش اخلاقی کودک کار چگونه به  ترجمه و تفسیر تجربه‌های زیسته کودکان می‌پردازد؟ این دسته‌بندی چگونه می‌تواند همچون ابزار مؤثری برای کاهش رنج کودکان یا بهبود شرایط زندگی آن‌ها به شمار آید؟ و یا به نقل از سارادا بالاگوپالن (۲۰۱۴)، این وضعیت کنونیِ «اضطرار» برای اصلاح زندگی کودکان کار در جهان غیرغربی، تا چه اندازه بازتاب‌دهندهٔ سیاست جهانی گسترده‌تری دربارهٔ «قربانی‌ بودن» (victimhood) است؟ کودکِ قربانی در کلیتی مجزا و جدا از «ما» تصویر می‌شود؛ گویی به جهانی دیگر تعلق دارد و حتی از خانواده‌اش نیز منفک می‌گردد. خانواده‌ای که به‌زعم روایت مسلط «خوب» نبوده‌اند، چرا که فرزندی به دنیا آورده و او را به کار واداشته‌اند. در مقابل، «ما» به‌مثابه پیکره‌ای متمایز و برتر ترسیم می‌شویم؛ گویی به کلی از جنس و جهان آن «دیگری‌ها» نیستیم. این تمایزبخشی، بخشی از فرایند دیگری‌سازی‌ایست که نه فقط کودک، بلکه خانواده‌اش را نیز به حاشیه می‌راند.

به عبارتی چطور می‌توانیم در این روز، نگاهی انتقادی به واکنش‌های‌‌ دلسوزانه‌مان نسبت به کار کودک داشته باشیم؟

شرن رزک (۲۰۰۷) در مقاله‌اش با عنوان «دزدیدن رنج دیگران:تأملاتی درباره واکنش‌های بشردوستانهٔ کانادایی» بیان می‌کند که  شاهد رنج بودن ما افراد خارج از گود اغلب نه تنها به انسانی‌تر دیدن افراد رنج‌کشیده و ستم‌دیده کمکی نکرده و منجر به شکل‌گیری خشمی راستین نشده که برهم‌زنندهٔ موقعیت بازتولیدکنندهٔ رنج آنان باشد، بلکه بیشتر باعث انسانیت‌زدایی از آن‌ها شده است و در این فرایند، «ما»ی ناظر را در جایگاهی اخلاقاً برتر نسبت به آن‌ها بازنشانده است. او می‌پرسد چه کسی در نهایت از تولید همدلی سود می‌برد؟ چه کسی خود را در جایگاهی می‌بیند که برای دیگری دلسوزی کند؟ و در نهایت، چه چیزی از همدلی صرف حاصل شده است؟ آیا می‌توان به نوع دیگری از مواجهه فکر کرد؟ چگونه می‌توان درد افراد رنج‌کشیده و ستم‌دیده را احساس کرد و آن را از آن خود نکرد؟ چگونه می‌توان با نشان دادن رنج دیگری، خود را پررنگتر و دیگری را محو نکرد؟ به عبارتی چگونه رنج را رمانتیک نکنیم، از آن لذت نبریم و از درد و رنج دیگران برای گفتن یا باور کردن چیزی دربارهٔ خودمان بهره نگیریم؟ و مهم‌تر از همه، چگونه می‌توان سهم و همدستی خودمان را در بازتولید چرخهٔ رنج به رسمیت شناخت و هم‌زمان در قبال این رنج کاری کرد؟

کودکی به‌مثابه پروژهٔ دولت‌سازی

دولت‌ها به‌ویژه در بستر دولت-ملت‌های مدرن، از طریق نظام آموزشی، سیاست‌های رفاه و قانون‌گذاری، تنها خدمات ارائه نمی‌دهند، بلکه نوعی نظم اخلاقی و هستی‌شناختی را بر شهروندان تحمیل می‌کنند. یکی از اصلی‌ترین ساحاتی که این نظم بازتولید می‌شود در مفهوم کودکی است. سارادا بالاگوپالن (۲۰۱۴) در کتاب «زیستن در کودکی: کودکان، کار و تحصیل در هندِ پسااستعماری» نشان می‌دهد که چگونه هند با تصویب قانون آموزش رایگان و اجباری تلاش کرد تا چهره‌ای مدرن و جهانی از خود نشان دهد و پدیدهٔ کودکان کار را با مدرسه‌رفتن جایگزین کند. این قانون با حمایت دولت، طبقات متوسط، رسانه‌ها و شرکت‌ها پاسخی به فشارهای داخلی و بین‌المللی بود. اما نویسنده نشان می‌دهد که بسیاری از کودکان فقیر هنوز بیرون از مدرسه‌اند و زندگی‌شان با کار و فقر گره خورده است. گفتمان جهانی «حقوق کودک» نیز بدون مطرح کردن نقدی ساختاری که مناسبات نابرابری‌ساز را در همهٔ سطوح خرد و کلان، محلی، ملی و جهانی در بر بگیرد، شرایط واقعی این کودکان را پنهان می‌کند و نظم موجود را بازتولید می‌کند.

به عبارتی، دولت‌ها می‌توانند کودکی را فضایی جدا از روابط کار و تولید تعریف کنند و در این حالت است که تنها جایگاه مشروع -اگرچه تحقق نیافتنیِ کودک- در مدرسه و در موقعیت آموزش‌گیرنده خواهد بود. در این معنا، آموزش نیز به ساحت مدرسه تقلیل پیدا می‌کند و سوژهٔ کودک با مضامینی چون معصومیت و آسیب‌پذیری توامان می‌شود. از این منظر، این دیدگاه می‌کوشد برای مراقبت از کودک، او را از ساحت عمومی حذف کند و یا با خشونت، او را از خانواده‌اش جدا کند تا این‌گونه از او مراقبت کند.

دیدیه فاسین نیز در مفهوم «سیاست زندگی» (Politics of Life) نشان می‌دهد که دولت‌ها تصمیم می‌گیرند که چه نوع زندگی‌ای ارزش محافظت دارد و کدام زندگی در حاشیه قرار می‌گیرد. این سیاستِ تفکیکی، در مورد کودکان نیز عمل می‌کند: کودکانی که به مدرسه می‌روند، به‌عنوان سوژه‌های مشروع دولت بازشناسی می‌شوند. در حالی‌که کودکانی که کار می‌کنند؛ به‌مثابه قربانی، خاطی یا غیرمدرن تلقی می‌شوند. این بازنمایی‌ها دقیقاً همان‌جایی است که قدرت دولت، تحت پوشش اخلاق و انسان‌دوستی، طرد و نابرابری را بازتولید می‌کند. در این حالت است که کلیت یک‌دست‌ساز مفهوم کودک کار نیز به طور جهانی برساخته می‌شود. برچسب یک‌دست‌سازی که  زندگی و زیست این کودکان را از معنا تهی می‌کند و به یک موجودیت واحد تقلیل می‌دهد. کارن ولز (۲۰۱۵) در کتاب «کودکی‌ از چشم‌اندازی جهانی»، نقدی بنیادین به مفهوم «کودکی جهانی» ارائه می‌دهد. او نشان می‌دهد که چگونه سیاست‌های بین‌المللی دربارهٔ کودکی ( از جمله منع کار کودک) مبتنی بر نگاهی غرب‌محور، طبقه‌محور و جنسیت‌زده است. از نظر ولز، این نگاه کودکی را به‌مثابه دوره‌ای ناب، آسیب‌پذیر و بی‌قدرت تصویر می‌کند؛ تصویری که با تجربهٔ زیستهٔ بسیاری از کودکان در جوامع جنوب جهانی همخوانی ندارد. یک‌دست شمردن زیست کودکان در جغرافیاهای مختلف در سیاست‌گذاری جهانی می‌تواند با شکلی از خشونت معرفت‌شناختی همراه باشد؛ چرا که کودکان را از امکان سازمان‌یابی، مذاکره و نمایندگی محروم می‌سازد.

از این منظر، همان‌طور که فاسین در نقد سیاست‌های انسان‌دوستانه می‌نویسد، زبان حقوق بشر و نجات، در عمل نوعی نابرابری بنیادین را بازتولید می‌کند: نابرابری میان سوژه‌ای که توان تصمیم‌گیری ندارد (کودک قربانی‌شده) و نهادهایی (چون دولت، سازمان‌های جهانی و نهادهای بشردوستانه) که مدعی «دانستنِ خیر» برای او هستند.

همچنین همهٔ کارهایی که به وسیلهٔ کودکان انجام می‌شوند کار کودک تعریف نمی‌شوند و به طور یکسان هدف حذف قرار نمی‌گیرند. برای مثال در کتاب «پایان دادن به کار کودک در خیابان» (۱۴۰۲) ذکر می‌شود که مشارکت کودکان یا نوجوانان در کارهایی که بر سلامت جسمی و روانی و رشد شخصی آن‌ها تاثیر منفی نمی‌گذارد یا مانع مدرسه رفتنشان نمی‌شود، به طور کلی باید به عنوان امری مثبت در نظر گرفته شود. برای مثال کار مراقبتی و یا کنشگرانهٔ کودکان، شامل این تعریف نمی‌شود. در حالی که کارن ولز در کتابش نشان می‌دهد که چگونه حذف این نوع فعالیت‌ها از تعریف رسمی کار، می‌تواند با حذف کودکان از سپهر کار همراه شود و به‌نام اخلاق، شکل‌های خاصی از بی‌عدالتی را طبیعی‌ جلوه دهد و در مقابل می‌تواند شمایلی خطرناک از تعدادی از کودکان و کارهایی که انجام می‌دهند نیز بسازد.

برای مثال شمایلی خطرناک از کودکان کاری که در خیابان‌ها دیده می‌شوند ساخته می‌شود. کودکانی که افکار عمومی را درگیر می‌کنند و دولت باید با پاک کردن این چهره‌ها از سطح شهر، شهر را زیباسازی کند. کودکانی که با گفتمان «آسیب اجتماعی» و اعتیاد و فحشا گره می‌خورند. در این حالت است که تفکیکی میان کودکانی که در خیابان هستند (کودک کار در خیابان) و کودکان درگیر در کارگاه‌ها، کوره‌پزی‌ها، ساختمان‌‌ها، خانه‌ها و تمام جاهایی که کمتر قابل رویت هستند شکل می‌گیرد. دولت نیز در مقام تنظیم‌گر منظر عمومی و تامین‌کنندهٔ امنیت شهروندان، با پاک‌سازی چهرهٔ شهر از حضور نابهنجارها وارد می‌شود. هدف تأمین آرامش روانی شهروندان طبقه متوسطی می‌شود که نمی‌خواهند چهرهٔ کودک کار را در خیابان ببینند. دیپورت کردن یک کودک به کشور مبدأ، اگرچه خشونتی عریان است، اما تا زمانی که تصویر او از میدان دید ما حذف شود، می‌تواند «موجه» جلوه کند. به عبارتی، آنچه حساسیت‌برانگیز است، نه شرایط زیستی کودک، بلکه چرخش آمار و تصاویر در عرصهٔ عمومی است. اینجاست که باید پرسید: عرصهٔ عمومی برای چه کسانی ساخته می‌شود؟ امنیت در آن به نفع چه کسانی بازتولید می‌شود؟ برای کودکِ طردشدهٔ افغانستانی یا برای فرزند طبقه متوسط که قرار است بدون مواجهه با «اراذل سر چهارراه» در پارک بازی کند؟

به عبارتی، بحث این نیست که کار سخت و طاقت‌فرسای کودکان نباید متوقف شود، بلکه مسئله این است که این ادعا توسط چه کسانی، چطور و برای چه مطرح می‌شود؟ همانطور که لیلا ابولقود در مقالهٔ «نوشتن علیه فرهنگ» از دو دیدگاه نسبیت فرهنگی و ذات‌گرایی فرهنگی فاصله می‌گیرد و سعی می‌کند با داشتن نگاهی رابطه‌ای و مردم‌نگاری امر خاص، علیه دو موضع ذکر شده بشورد. در این حالت است که به جای حکم قطعی حذف کار کودکان، توجه به زیست انضمامی کودکان در رابطه با نیروهای مختلف و چگونه برساخته شدن گفتمان کودک کار، شکل‌ رهایی‌بخش‌تری از سیاست‌گذاری ممکن می‌شود. در این حالت، باید به جای «سیاست‌های نجات‌گرایانه» به سوی سیاست‌های بدیلی حرکت کرد که سوژهٔ کودک را نه صرفاً قربانی، بلکه به عنوان کنشگر و کارگر درون مناسبات پیچیدهٔ اقتصادی، اجتماعی و سیاسی بازمی‌شناسند. در این چارچوب می‌توان پرسید: دولت چگونه از طریق بازنمایی رنج و مدیریت مناظر عمومی، در فرآیند دیگری‌سازی و تنظیم مرزهای همدلی مشارکت می‌کند؟ و این مداخله چگونه به بازتولید نظم اخلاقی محافظه‌کارانه و انقیادآور دربارهٔ کودکان و خانواده‌هایشان می‌انجامد؟

 انسان‌شناسی از خلال نوشتن علیه فرهنگ، با حساسیت به امر انضمامی و در حین توجه به گفتمان‌ها و کنش‌ورزی‌ها این امکان را به ما می‌دهد که سیاست‌گذاری دربارهٔ کودکان را از سلطهٔ اخلاق محافظه‌کارانه بیرون کشیده و به سیاست‌ها و سیاست‌گذاری‌های بدیل فکر کنیم. همانطور که به باور رزک، همدلی را می‌توان « به واسطهٔ فرایندی از تبادل و مواجهه میان فرد رنج‌کشیده و فرد رنج‌ندیده شکل داد و تنظیم کرد». در این معنا، کودکِ کار بدون پیوند با دیگری‌ها معنا پیدا نمی‌کند؛ دیگری‌ای که با بازشناسی نقش خود در بازتولید مناسبات موجود و نه با بیگانه‌انگاری کودکِ کار، به نقشی مسئولانه دست می‌یابد.

همانطور که وقتی در گذشته می‌پرسیدند: «چگونه می‌توان برده‌داری را لغو کرد؟» پاسخ این بود: «دست از دزدی بردار.»

— فردریک داگلاس، ۱۸۹۴