قبیله

مریم بهزادپور

قبیله

بازاندیشی یک مفهوم: دیوید اسنیت

مفهوم «قبیله» یکی از مفاهیم کلاسیک در انسان‌شناسی است که روزگاری نقشی بنیادین در طبقه‌بندی جوامع انسانی ایفا می‌کرد. اما در دهه‌های اخیر، اعتبار تحلیلی خود را از دست داده و بیشتر به‌عنوان یک دسته‌بندی مردم‌نگارانه و فرهنگی درک می‌شود. این تغییر ناشی از موجی از بازاندیشی‌ها در باب منشأ، کارکرد و پیامدهای مفاهیم کلیدی در علوم اجتماعی است؛ مفاهیمی که مانند قبیله، در پیوندی تنگاتنگ با قدرت، نظم استعماری و بوروکراسی شکل گرفته‌اند.

خاستگاه، کاربرد استعماری و پیوند با نظریه‌های تکاملی

ریشه واژه tribe به واژه لاتین tribus بازمی‌گردد که در رم باستان به واحدهای رأی‌گیری اشاره داشت. این واژه بعدها در متون دینی برای اشاره به طوایف بنی‌اسرائیل به‌کار رفت و از قرون وسطی به بعد، در معنایی غیرمذهبی و برای اشاره به اشکال اجتماعی ابتدایی مورد استفاده قرار گرفت. در بستر استعمار اروپایی، قبیله به واژه‌ای کلیدی در تمایزگذاری میان جوامع «متمدن» و «بدوی» تبدیل شد. استعمارگران، جوامعی را که فاقد ساختارهای دولت‌مدار و بوروکراتیک بودند، با این واژه دسته‌بندی کرده و به‌عنوان «دیگران فرهنگی» معرفی کردند.

در قرن نوزدهم، مفهوم قبیله در نظریه‌های انسان‌شناسی کلاسیک تثبیت شد. نظریه‌پردازانی مانند لوئیس هنری مورگان، با الهام از تاریخ‌نگاری یونان و روم، مسیری تکاملی برای جوامع بشری ترسیم کردند: توحش، بربریت و تمدن. در این روایت، قبیله مرحله‌ای گذرا بود که می‌بایست با نهادهای مدرن جایگزین شود. مورگان در پی آن بود که منشأ دولت را در ساختارهای خویشاوندی جست‌وجو کند، اما تلاش او ناخواسته به تثبیت تصویری سلسله‌مراتبی و نژادپرستانه از تاریخ جوامع انجامید. زیرا از این منظر، قبیله شکل ابتدایی و ناقص سیاست بود؛ فاقد قلمرو، فاقد ساختار طبقاتی و در نهایت، فاقد عقلانیت بوروکراتیک. این روایت نه تنها بر ادبیات انسان‌شناسی سلطه یافت، بلکه در سیاست‌های استعماری نیز بازتاب پیدا کرد. حتی نقشه‌های جغرافیایی مستعمرات، اغلب مبتنی بر تصور قبیله‌های مجزا تنظیم می‌شدند تا بتوان جوامع محلی را در چارچوب قابل‌کنترل‌تری اداره کرد.

قبیله در نظم استعماری و حکومت غیرمستقیم

در بسیاری از مستعمرات، از جمله در آفریقا و جنوب آسیا، قبیله نه فقط یک مقولهٔ نظری بلکه یک ابزار اجرایی بود. استعمارگران، تحت سیاست «حکومت غیرمستقیم»، با انتصاب یا حفظ رؤسای قبیله، اعمال قدرت را از طریق آن‌ها انجام می‌دادند. ساختارهایی مانند دادگاه‌های عرفی، رؤسای محلی و قوانین بومی به‌مثابه ابزاری برای اداره «دیگران فرهنگی» شکل گرفتند. در این قالب، قبیله نه فقط واحد اجتماعی، بلکه نهادی حقوقی، سیاسی و اداری بود. در بسیاری موارد، مرزهای قبیله‌ای بازتعریف و حتی بازتولید شدند تا با منطق نقشه‌برداری و نظام‌نامه‌های استعماری تطبیق یابند. در نتیجه، بسیاری از «قبایل» نه محصول تداوم تاریخی، بلکه زاییدهٔ نیازهای بوروکراتیک و حکومتی دولت‌های مدرن بودند.

در انسان‌شناسی کلاسیک، این نظم طبیعی‌سازی شده بود. دورکیم، بنیان‌گذار جامعه‌شناسی مدرن، قبیله را شکلی از انسجام اجتماعی بر پایهٔ همبستگی مکانیکی در مقابل جامعه مدرن که براساس همبستگی ارگانیک و تقسیم کار پیچیده شکل می‌گیرد، تعریف کرد. از نظر او، قبیله نظمی طبیعی، ابتدایی و خویشاوندی‌محور بود که در آن، انسجام ناشی از نسبت‌های خونی بود و نه نهادهای عقلانی. ایوانز پریچارد، انسان‌شناسان برجستهٔ بریتانیایی، در مطالعات خود از جوامع ساکن در حوزهٔ نیل‌ در سودان، قبیله را به‌مثابه فرم اجتماعی فاقد دولت و فاقد تمرکز قدرت تحلیل کرد. در نظریهٔ او، قبیله‌ها به‌مثابه «جوامع بدون دولت» در مقابل «جوامع با دولت» دسته‌بندی شدند. حتی در تحلیل‌های رایج، قبیله‌ها همواره با خشونت داخلی، نبود نهاد قانون و فقدان انسجام ملی پیوند داده می‌شدند. همه این طبقه‌بندی‌ها، ولو با نیت علمی، در عمل در خدمت گفتمان‌های سلطه‌گرانهٔ استعماری عمل می‌کردند.

افول تحلیلی و نقدهای پسااستعماری

از نیمهٔ قرن بیستم، به‌ویژه با ظهور سنت‌های انتقادی مانند سنت پسااستعماری، فمینیسم و برساخت‌گرایی اجتماعی، مفهوم قبیله به‌طور فزاینده‌ای به چالش کشیده شد. بسیاری از انسان‌شناسان نشان دادند که قبیله نه بازتابی از واقعیت اجتماعی، بلکه برساخته‌ای گفتمانی و نهادی است. یکی از انتقادات کلیدی به این واژه، کاربرد بسیار گسترده و نامتمایز آن بود. قبیله به طیف وسیعی از جوامع اطلاق می‌شد که از لحاظ ساختاری، فرهنگی و سیاسی با یکدیگر تفاوت‌های بنیادین داشتند. این ابهام تحلیلی موجب شد که قبیله، از منظر تحلیلی، بی‌معنا تلقی شود.

در همین حال، روشن شد که بسیاری از قبایل مستعمراتی — هم در نام، هم در ساختار — محصول مستقیم سیاست‌های استعماری بوده‌اند. نام‌گذاری‌ها، تقسیم‌بندی‌ها، مرزگذاری‌ها و حتی سلسله مراتب درونی این قبایل، اغلب توسط استعمارگران و برای تامین نیازهای حکومتی تعریف شده بودند. قبیله در واقع، ابژه‌ای بود که از طریق آن، نظم استعماری خود را قابل اعمال می‌کرد. این نقدها در دهه‌های پایانی قرن بیستم سبب شد که بسیاری از پژوهشگران به جای استفاده از واژهٔ قبیله، از مفاهیمی چون گروه قومی، واحد خویشاوندی یا شبکهٔ اجتماعی استفاده کنند.

خواناسازی، ترجمه و قبیله به‌مثابه ابزار قدرت

میشل فوکو با طرح مفهوم «دانش — قدرت» نشان داد که هیچ دانشی بی‌طرف نیست. از این منظر، قبیله نه فقط یک طبقه‌بندی مردم‌نگارانه، بلکه ابزاری برای قابل‌مشاهده‌سازی، طبقه‌بندی و کنترل جمعیت‌ها است. قبیله، همان‌گونه که توسط مردم‌نگاری استعماری تعریف شد، بخشی از سازوکار تولید «دیگری» بود؛ نظمی که هم شناخت و هم سلطه را همزمان ممکن می‌کرد.

جیمز اسکات، در کتاب «دیدن از چشم دولت»، استدلال می‌کند که دولت‌ها برای اعمال حاکمیت، نیازمند ساده‌سازی جوامع هستند. قبیله در این‌جا به‌عنوان ابزاری برای ساده‌سازی واقعیت پیچیده اجتماعی به شکلی قابل مدیریت برای دولت ظاهر می‌شود. قبیله بنابراین، نه یک دادهٔ فرهنگی، بلکه سازوکاری برای خواناسازی و حکمرانی است. ساده‌سازی‌ای که ممکن است به قیمت نادیده گرفتن تنوع، چندگانگی و سیالیت واقعی جوامع تمام شود. با استفاده از نظریهٔ تیموتی میچل دربارهٔ دولت به‌مثابه اثر، می‌توان قبیله را در موقعیتی حدی و مرزی فهم کرد؛ نه تماماً درون دولت و نه بیرون از آن، بلکه همچون ابزاری که در فرایند بازنماییِ مرز میان دولت و جامعه نقش ایفا می‌کند. در این چارچوب، قبیله همچون سازوکاری عمل می‌کند که از طریق آن، جامعه به زبان دولت ترجمه می‌شود و نظم سیاسی بازتولید می‌گردد. در این نگاه، قبیله همچون درگاهی است که دولت از طریق آن می‌تواند جامعه را قابل فهم، قابل مدیریت و در نهایت قابل مهار سازد.

قبیله در دولت‌های پسااستعماری و سیاست هویتی

با پایان استعمار رسمی، بسیاری از دولت‌های پسااستعماری ساختارهای قبیله‌ای را حفظ کردند. در برخی کشورها، قبیله مبنای نظام حزبی، توزیع منابع و حتی شکل‌دهی به هویت ملی شد. قبیله به ابزاری دوگانه بدل شد: از یک سو، دولت‌ها از آن برای بوروکراتیزه‌سازی جامعه استفاده کردند و از سوی دیگر، گروه‌های محلی با توسل به آن، به چانه‌زنی و مقاومت در برابر دولت مرکزی پرداختند. در بسیاری از موارد، مردم در مواجهه با دولت‌های بیش از پیش غایب شونده، هویت‌های قبیله‌ای را بازتعریف می‌کردند: گاه آن‌ها را برجسته و گاه به حاشیه می‌بردند. در انتخابات، در تدوین قوانین عرفی و در تخصیص منابع، قبیله به ابزار کنش سیاسی بدل شده است. حتی در برخی موارد، نهادهای جهانی نیز با تمسک به طبقه‌بندی‌های قبیله‌ای، برنامه‌های توسعه‌ای را طراحی کرده‌اند که خود موجب بازتولید همان مرزبندی‌های سابق شده است.

برساخت‌گرایی اجتماعی نشان می‌دهد که هویت قبیله‌ای، مانند بسیاری دیگر از اشکال هویت، محصولی تاریخی، سیال و قابل بازتعریف است. قبیله در این نگاه، نه صورت‌بندی از پیش موجود، بلکه نتیجهٔ تعاملات مستمر با دولت، تاریخ و اقتصاد سیاسی است. حتی در بستر مهاجرت، مهاجران ممکن است برای دسترسی به منابع یا مشروعیت، هویت قبیله‌ای را احیا یا بازسازی کنند. سازمان‌هایی مانند بانک جهانی یا UNDP نیز گاه همچنان از مفهوم قبیله برای طبقه‌بندی و برنامه‌ریزی استفاده می‌کنند؛ بدون آن‌که به زمینه‌های سیاسی و تاریخی آن توجه داشته باشند. این تداوم استفاده، نشانهٔ آن است که قبیله همچنان به‌مثابه ابزاری گفتمانی در نظم جهانی امروز نیز عمل می‌کند.

جمع‌بندی: چرا قبیله برای مطالعه دولت اهمیت دارد؟

قبیله، نه صرفاً یک واحد اجتماعی، بلکه برساخته‌ای دانشی، سیاسی و اداری است که در تقاطع میان مردم‌نگاری استعماری، بوروکراسی و منطق حکمرانی شکل گرفته است. در انسان‌شناسی امروز، قبیله بیش از آن‌که ابزار توصیف واقعیت باشد، موضوعی برای نقد تاریخی قدرت است. بازاندیشی در این مفهوم، بخشی از بازاندیشی در نسبت میان انسان‌شناسی و دولت، دانش و سلطه و گفتمان و واقعیت است. قبیله ابزاری است که هم در خدمت پروژه‌های نظم‌بخشی و استعمار قرار گرفته و هم در فرآیندهای مقاومت، بازنمایی و بازتعریف هویت ایفای نقش کرده است.

اما چرا این مسئله برای مطالعه دولت اهمیت دارد؟

زیرا مفاهیمی مانند قبیله که به‌ظاهر بی‌ضرر یا فرهنگی‌اند، اغلب در بطن خود حامل دستگاه‌هایی از قدرت، مدیریت، طبقه‌بندی و مشروعیت هستند. فهم دقیق آن‌ها ما را به درک این نکته رهنمون می‌شود که دولت‌ها چگونه از طریق مقولات از«پیش‌سیاسی»، ساختارهای حکمرانی خود را بنا می‌کنند. به عبارت دیگر، تحلیل قبیله، تحلیلی از سازوکارهای سلطه است و برای تحلیل آن، نمی‌توان از چارچوب‌های خنثی استفاده کرد. باید به زمینه‌های تاریخی، سیاسی و زبانی آن بازگشت و آن را نه به‌مثابه برچسبی بی‌طرف، بلکه همچون سازوکاری گفتمانی تحلیل کرد.

فهم قبیله، فهم نحوه‌ای است که دولت‌ها می‌بینند، دسته‌بندی می‌کنند و بر مردم حکومت می‌کنند.

منابع:

Sneath, David. (2016) 2023. “Tribe”. In The Open Encyclopedia of Anthropology, edited by Felix Stein. Facsimile of the first edition in The Cambridge Encyclopedia of Anthropology. Online: http://doi.org/10.29164/16tribe

James C. Scott, Seeing Like a State: How Certain Schemes to Improve the Human Condition Have Failed. Yale University Press, 1998

Timothy Mitchell, “The Limits of the State: Beyond Statist Approaches and Their Critics.” American Political Science Review 85, no. 1 (1991): 77–96.