کودتای ۲۸ مرداد

یاشار دارالشفاء

کودتای ۲۸ مرداد

۲۸ مرداد ۱۳۳۲- ۱۹ اوت ۱۹۵۳

علت‌ها و پیامدها

کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ (۱۹ اوت ۱۹۵۳) نقطه‌ای تاریک و تعیین‌کننده در تاریخ ایران است. رویدادی که نه فقط ساختار قدرت را دگرگون کرد، بلکه زخم‌هایی بر پیکر برساختهٔ دولت‌ملت وارد آورد که برای دهه‌ها التیام نیافت. این واقعه با نقشه‌ای دقیق و حمایت مستقیم سازمان‌های اطلاعاتی آمریکا (CIA) و بریتانیا (MI6) علیه دولت مردمی دکتر محمد مصدق به اجرا درآمد. عملیات آژاکس -نامی که در اسناد محرمانهٔ آمریکا بر آن نهاده شد- با همدستی عده‌ای از افسران ارتش، سیاستمداران محافظه‌کار و حتی گروه‌های اوباش تهران تلاش کرد تا مشروعیت از‌دست‌رفتهٔ محمدرضا‌شاه پهلوی را با زور بازگرداند.

اما چرا قدرت‌های خارجی تا این حد مصمم به سرنگونی دولتی شدند که با پشتیبانی گستردهٔ مردم روی کار آمده بود؟ در پاسخ به این پرسش، روایت‌ها گاه هم‌پوشانی دارند و گاه در تضادند. یرواند آبراهامیان (1400) با تأکید بر «امپریالیسم اقتصادی» ملی‌ شدن صنعت نفت را قلب تپندهٔ ماجرا می‌داند؛ به‌نظر او مصدق با قطع شریان حیاتی شرکت نفت ایران و انگلیس که منبع درآمدی اصلی برای لندن بود، خشم بریتانیا را برانگیخت و آمریکا را نیز به‌دلیل منافع آتی‌اش در خاورمیانه به میدان کشاند. ازنظر او کودتا قربانی‌ کردن رهبری مردمی در پای منافع نفتی امپراتوری بود. از‌سوی‌دیگر، استیون کینزر (1402) بر «پارانویای جنگ سرد» انگشت می‌گذارد؛ کینزر معتقد است واشنگتن، مصدق را نه به‌خاطر نفت که به‌دلیل بی‌طرفی‌اش در تقابل شرق و غرب و ترس از نفوذ حزب توده تهدیدی علیه امنیت غرب می‌پنداشت، هرچند مصدق خود با کمونیست‌ها فاصله داشت. او مصدق را «قربانی ضروری» سیاست‌های آیزنهاور برای جلوگیری از سقوط ایران به دامن شوروی توصیف می‌کند. علی رهنما (1400) اما با اتکا به اسناد تازه‌یاب انگلیسی، نقش «طراح اولیه» را به  MI6 نسبت می‌دهد و عملیات چکمهٔ (Boot Operation) بریتانیا را سنگ‌بنای آژاکس آمریکا می‌داند. او معتقد است بدون شبکه‌های اطلاعاتی لندن - مانند شاپور ریپورتر و پول‌های هنگفت توزیع‌شده در تهران، مخالفان داخلی قادر به سازماندهی نبودند. هرچند مارک گازیوروسکی (1397) با دسترسی به اسناد سیا بر «ترکیب مرگ‌بار» هر دو عامل تأکید می‌کند: هماهنگی سه‌جانبهٔ CIA، MI6 و مخالفان داخلی مانند فضل‌الله زاهدی و برادران رشیدیان، در کنار ضعف‌های دولت مصدق (شکاف با روحانیون و اختلاف با شاه) بستر را برای موفقیت کودتا فراهم کرد.

در‌واقع می‌توان سه‌گانهٔ «اقتصاد سیاسی نفت»، «گسترش چپ‌گرایی متأثر از فعالیت‌های حزب توده» و «الهام‌بخشی به جنبش‌های ملی‌گرای منطقه» را در ترکیبی باهم به عنوان عوامل کودتا درنظر گرفت.

در خصوص نقش حزب توده باید گفت که دولت دکتر مصدق، پس از ملی کردن نفت تحت فشارهای خارجی (تحریم و توطئه انگلیس و آمریکا) و داخلی (مخالفت شاه، دربار و بخشی از روحانیون) قرار داشت. حزب توده، به عنوان بزرگترین نیروی سازمان‌یافتهٔ چپ در خاورمیانه، در اوج قدرت خود بود. شبکه‌های حزبی گسترده، اتحادیه‌های کارگری تحت نفوذ و سازمان مخفی افسران را در ارتش داشت. حزب در تقریباً همهٔ شهرهای استانی شعبه‌هایی دایر کرده بود. حزب به‌خاطر مسائل «امتیاز نفت شمال» که مایل بود به شوروی تعلق بگیرد و مخالفت مصدق با آن مبتنی بر سیاست «موازنهٔ منفی»اش باعث شده بود رابطه‌‌‌ای پیچیده و آلوده به بی‌اعتمادی با مصدق داشته باشد. مصدق با وجود مخالفت با کودتا و استعمار، حزب توده را به‌دلیل وابستگی به شوروی و خط‌ مشی انقلابی‌اش تهدیدی برای ثبات و مشروعیت دولت خود می‌دید و بارها فعالیتشان را محدود کرده بود. با این وجود حزب از ابتدای شروع سال ۱۳۳۲ تمام‌و‌کمال حامی دولت مصدق بود و تحرکات احتمالی برای اقدام به کودتا را رصد می‌کرد. به اعتبار شبکهٔ قدرتمند حزب در ارتش، آن‌ها موفق شدند برنامهٔ کودتای روز ۲۵ مرداد سال ۱۳۳۲ را به‌شکست بکشانند. با‌این‌حال، صبح روز ۲۸ مرداد، هنگامی که کودتاچیان به مراکز حساس حمله کردند، حزب توده غافلگیر شد. با حضور کادرها و اعضای آماده در برخی نقاط (مثل پادگان‌ها و محله‌های کارگری)، هیچ فرمان روشن و قاطعی برای بسیج عمومی، سازماندهی مقاومت مسلحانه یا حمله به مواضع کودتاچیان از سوی رهبری مرکزی صادر نشد. کیانوری در خاطراتش به این سردرگمی و انتظار برای تحلیل دقیق‌تر اوضاع اشاره می‌کند که فرصت طلایی را از دست داد. برخی واحدهای حزبی به‌صورت پراکنده و خودجوش تلاش‌هایی کردند (مثلاً در خیابان سی تیر یا اطراف خانهٔ مصدق)، اما بدون رهبری متمرکز و برنامه این اقدامات سریعاً سرکوب شدند. نیروهای حزب در پادگان‌ها نیز علی‌رغم پتانسیل، به‌دلیل دریافت نکردن دستور روشن برای قیام، عمدتاً منفعل ماندند.

پیامدهای کودتا اما فراتر از عزل نخست‌وزیر بود. شاه -با پشتیبانی بی‌قیدوشرط واشنگتن- دستگاه سرکوب (ساواک) را تقویت کرد، فضای سیاسی را بست، احزاب و مطبوعات مستقل را سرکوب کرد و تجربهٔ کوتاهِ دموکراتیک دههٔ ۱۳۲۰ را به خاک سپرد. این سرکوب نه فقط بی‌اعتمادی به حکومت را نهادینه کرد، بلکه بر حافظهٔ جمعی ایرانیان نسبت به غرب -به‌ویژه آمریکا و بریتانیا- زخمی عمیق زد. سال‌ها بعد، در سال ۲۰۰۰، مادلین آلبرایت (وزیر خارجهٔ آمریکا) به‌ناچار اعتراف کرد: «اقدام آمریکا به‌وضوح مانع پیشرفت سیاسی ایران شد». در سال ۲۰۱۳، سیا با انتشار اسناد عملیات آژاکس، نقش خود را رسماً تأیید کرد و در ۲۰۲۳ در پادکستی رسمی، آن را «غیردموکراتیک» و «استثنا» در سیاست‌های معمول آمریکا خواند! اما لندن -با‌ وجود اسناد انکارناپذیر- هرگز مسئولیت رسمی را نپذیرفت. وزارت خارجهٔ بریتانیا حتی با حذف بخش‌هایی از اسناد تاریخی سعی در پاک ‌کردن ردپای خود داشت.

پایان استعمار، آغاز امپریالیسم و جنبش‌های رهایی‌بخش ملی

کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ تقاطع نمادین سه تحول اساسی قرن بیستم بود که در پرتو منطق سرمایه‌داری جهانی، نقشهٔ قدرت را بازتعریف کرد. این واقعه را می‌توان از سه منظر به‌هم‌پیوسته تحلیل کرد:

۱. افول قدرت استعماری بریتانیا

۲. سربرآوردن امپریالیسم آمریکا

۳. شکل‌گیری جنبش‌های رهایی‌بخش ملی در جهان جنوب

بریتانیا در حالی برای سرنگونی مصدق ناگزیر از واگذاری بخش مهمی از عملیات به آمریکا شد که بدهی ۴.۵ میلیارد دلاری‌اش به آمریکا در ۱۹۴۵ توأمان با از دست دادن ۲۵% ذخایر طلا و خروج مفتضحانه‌اش از هند (۱۹۴۷)، اساساً اعتبار این قدرت سال‌های طولانی قرن هجده و نوزده و اوایل قرن بیستم را بر باد داده بود. به اعتبار آزمایشگاه ایران در جریان کودتای ۲۸ مرداد، آمریکا موفق به سازمان دادن سیاست کنترل منابع انرژی در جهان جنوب بدون هزینه‌های ادارهٔ مستعمرات شد. به یمن این کودتا غرب تا ۱۹۷۳ موفق شد تا قیمت نفت را دیکته کند؛ همچنین شرکتی‌های نفتی به‌واسطهٔ کنسرسیوم ۱۹۵۴ موفق شدند که تا ۸۵ درصد سود ببرند. از این پس آمریکا الگوی ۲۸ مرداد را در دست‌کم ۴۷ عملیات دیگر در جهان تکرار کرد که گوآتمالا، کنگو، شیلی و اندونزی نمونه‌هایی شناخته‌شده و خونین از آن هستند.

 در کنار این اما نیروی قدرتمند رهایی‌بخشی ملی در همین کشورها رشد و برای مدت‌ها اقتصاد سیاسی سرمایه‌داری امپریالیستی را تهدید کرد. ملی شدن کانال سوئز توسط ناصر در ۱۹۵۶ یکی از برجسته‌ترین تأثیرات مبارزات مصدق در راه ملی کردن نفت ایران بود. همچنین نمونهٔ سوکارنو در اندونزی، گولارت در برزیل یا آلنده در شیلی و کاسترو در کوبا نیز از این دست بودند.

شکست شیوهٔ مبارزهٔ مصدق برای دیگر کشورهای درگیرِ مبارزات رهایی‌بخش ملی این درس را داشت که باید مبارزه علیه امپریالیسم را به‌سمت مبارزات مسلحانه سوق داد. درگیری الجزایری‌ها با فرانسه حد فاصل ۱۹۵۴ تا ۱۹۶۲ و نیز تجربهٔ ویتنام، دو نمونهٔ تاریخی و دوران‌ساز چنین مبارزاتی بودند. این موضوع البته در داخل خود ایران هم نمود داشت و آن سر بر آوردن جنبش مسلحانه در دههٔ ۱۳۵۰ بود؛ جنبشی که مبتنی بر آثار بانیانش برآمده از این تحلیل بود که هر شکلی از مبارزهٔ مسالمت‌آمیز برای امر «رهایی ملی» به‌خاطر خفقانِ پس از کودتا ناممکن است.

مصدقِ لجباز یا مدافع منافع ملی؟

نکتهٔ باقی‌مانده در بحث‌های امروزی دربارهٔ تجربهٔ منتهی به ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ این است که برخی از نیروهای راست‌گرا این موضوع را پیش می‌کشند که دلیل اصلی کودتا «لجبازی مصدق» بود و بریتانیا حاضر به مذاکره بود. از این دست روایت‌ها می‌توان به تحلیل‌های پاتریک کلاسن یا محمدقلی مجد اشاره کرد.

از منظر ایشان مصدق می‌توانست با پذیرش پیشنهادهای اصلاح‌شدهٔ بریتانیا/آمریکا (مانند تقسیم سود ۵۰-۵۰)، هم منافع ملی را تأمین کند و هم از بحران جلوگیری نماید. با این حال پژوهشگر مهمی همچون محمدعلی موحد با بررسی اسناد ادعای پیشین را نادرست می‌داند. موحد در «خواب آشفتهٔ نفت» (جلد ۳ و ۴) با استناد به اسناد مذاکرات ثابت می‌کند که مصدق پذیرای مذاکره بود، اما شرط او به رسمیت‌شناختن اصل ملی‌شدن نفت به عنوان نقطهٔ آغاز بود.

پیشنهادهای مصدق عبارت بودند از:

ـ حکمیت بی‌طرف بین‌المللی برای تعیین غرامت منصفانه به شرکت نفت انگلیس.

ـ فروش نفت به بریتانیا با قیمت عادلانه پس از احراز حاکمیت ایران.

اما پاسخ بریتانیا چه بود؟

نپذیرفتن اصل ملی‌ شدن و اصرار بر «حقوق تاریخی» شرکت نفت انگلیس و ایران (که سهام‌دار عمده‌اش دولت بریتانیا بود). به‌جز این، اسناد وزارت خارجهٔ بریتانیا (مورد ‌استناد موحد) نشان می‌دهد که لندن حتی پیش از آغاز مذاکرات طرح محاصرهٔ نفتی و براندازی مصدق را در سال ۱۹۵۱تصویب کرده بود. تلگرام آنتونی ایدن در سال ۱۹۵۲ گواهی‌ است بر این مدعا: «مصدق باید سقوط کند، چه از‌طریق مذاکره چه بدون آن».

پیشنهاد ۵۰-۵۰ آمریکا در سال ۱۹۵۳ مشروط به لغو ملی ‌شدن و تشکیل کنسرسیوم جدید تحت کنترل غرب بود. پاسخ مصدق نیز این بود که «شرکت‌های خارجی می‌توانند پیمانکار ایران باشند، نه مالک نفت». این موضع نه لجبازی، بلکه دفاع از هستهٔ حاکمیت ملی بود.

بر اساس این موارد باید گفت که کودتا زمانی رخ داد که مقاومت مصدق در برابر انقیاد، الگویی برای جنبش‌های آزادی‌بخش شده بود. بر این بستر هدف غرب تنها نفت نبود، بلکه سوزاندن نماد مبارزهٔ ضداستعماری در آسیا بود.

از‌منظر انسان‌شناسی سیاسی، کودتای ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ نمونهٔ دردناکی از «گسست دولت از جامعه» بود. دولتی که مصدق کوشید بر پایهٔ مشارکت مردمی و دفاع از منافع ملی بنا کند، با مداخلهٔ خارجی به موجودی بیگانه تبدیل شد ــ متکی به ساواک و حمایت واشنگتن، نه رضایت مردم. این گسست «بیگانگی سیاسی» را دامن زد: دولتی که نه نمایندهٔ ملت که نیرویی تحمیلی و سرکوب‌گر به نظر می‌رسید. حافظهٔ این خیانت -هم در کودتا و هم در سکوت پس از آن- چرخه‌ای از بی‌اعتمادی و خشونت را رقم زد که انقلاب سال ۱۳۵۷ نیز فرزند ناخواستهٔ همان زخم بود. کودتا فقط تغییر حکومت نبود، بلکه زلزله‌ای بود که بنیان‌های رابطهٔ ملت و دولت در ایران را برای همیشه لرزاند.