بازتولید اجتماعی
هما صابری

نظریهٔ بازتولید اجتماعی با بررسی چگونگی تداوم جامعه، بر تنش بین منطق حاکم بر آن یعنی انباشت سرمایه و بقا و رفاه اعضای جامعه تمرکز میکند. از منظر انسانشناختی، دولت به عنوان نهادی کلیدی در میانجیگری، تسهیل و گاهی تضعیف فرایندهای بازتولید اجتماعی در جوامع سرمایهداری عمل میکند. ابعاد این نقش را میتوان حول محورهای کنترل و تنظیم بازتولید جمعیت، اجتماعیسازی کار خانگی و مراقبتی، تشدید بحرانها و نابرابریها و بازتولید نهادین نابرابریها تحلیل کرد. نظریهٔ بازتولید اجتماعی نشان میدهد که دولت هم میتواند نیازهای انباشت را برآورده کند و هم تحت فشار مبارزات اجتماعی به اصلاحات رفاهی تن دهد.
بازتولید اجتماعی چارچوبی تحلیلی برای درک تداوم جامعه در طول زمان است. این مفهوم دو جنبهٔ اساسی را مورد بررسی قرار میدهد: نخست، جنبهٔ ساختاری که شامل منطق حاکم بر ترکیب نیروها و نهادهایی است که به افراد، روابط و الگوهای رفتاری جهت میدهد و ماهیتی فرافردی دارد؛ دوم، جنبهٔ زیستیاجتماعی که به تداوم حیات اعضای جامعه شامل تولیدمثل بیولوژیک و بقای جمعیت (باروری، مراقبت و رفاه) توجه دارد. ارزش تحلیلی این نظریه در شناسایی و تحلیل تنشهای موجود بین این دو جنبه نهفته است؛ بهویژه اینکه چگونه منطق حاکم بر جامعه (منطق انباشت سرمایه) با نیازهای اساسی اعضای آن (بقا، سلامت، رفاه اجتماعی) در تعارض قرار میگیرند.
خاستگاههای مارکسیستی
آنچه به گفتهٔ مارکس بازتولید جامعه سرمایهداری را پیش میبرد اجبار ساختاری است؛ اعضای جامعه تحت سلطهٔ نیروهایی خارج از ارادهٔ فردی عمل میکنند. این سلطه توسط نهادها و سازوکارهایی اعمال میشود که مهمترین آنها بازار است و بازار سرمایهداری نیز با محوریت انباشت سرمایه عمل میکند، یعنی خلق ارزش اضافی که با سرمایهگذاری مجدد، چرخهٔ بعدی تولید را ممکن میسازد. هر چرخهٔ جدید تولید، همزمان شرایط تولید و انباشت در دور بعدی را بازتولید میکند. این پویایی نه تنها مستلزم وجود سرمایهٔ کافی برای سرمایهگذاری مجدد است، بلکه به وجود کارگران کافی برای تداوم تولید و نیز مصرفکنندگانی به منظور «تحقق» سود نیاز دارد. مارکس این رابطه را متناقض میدانست؛ از یک سو کاهش دستمزدها ارزش اضافی بیشتری برای انباشت فراهم میکند، و از سوی دیگر، دستمزدها باید به حدی باشد که کارگران قادر به بازتولید نیروی کار خود (از طریق مصرف و پرورش نسل آیندهٔ کارگران) باشند و این تناقض ذاتی، بازتولید جامعه سرمایهداری را به فرآیندی پرتنش و بحرانخیز تبدیل میکند.
پیامدهای انسانشناختی نظریهٔ بازتولید اجتماعی
این چارچوب تحلیلی چندین پیامد مهم برای انسانشناسی داشته است. بحرانهای بازتولید زمانی ظهور میٔابند که تضاد بین انباشت سرمایه و بقای جمعیت بهمرحله غیرقابل مدیریت میرسد و مقاومتهای کارگران میتواند شکلهای جدیدی از سازماندهی اجتماعی را پدید آورد. این نظریه به انسانشناسان امکان میدهد تا ارتباط بین فرآیندهای کلان اقتصادی و زندگی روزمرهٔ افراد را بهتر درک کنند و نحوهٔ نفوذ روابط قدرت در تمام سطوح جامعه را تحلیل نماید. انسان شناسان با تطبیق چارچوب مارکسیستی از تحلیل صرف فرایندهای فنی تولید فراتر رفته و به مطالعهٔ جامعتر روابط اجتماعی پرداختند.
کلود میاسو (۱۹۷۲، ۱۹۸۱) به عنوان پیشگام این نظریه در انسانشناسی، بینشهای مارکسی را به جوامع پیشاسرمایهداری تعمیم داد. او شیوهٔ تولید جوامع کشاورزی نوسنگی را در قالب «چرخهٔ کشاورزی» تحلیل کرد. نقش بزرگان در مدیریت بذر، کار و محصولِ جوانترها، نیاز خانوارها به نیروی کار کافی برای بهرهبرداری بهینه از زمین، مدیریت توزیع زنان که کودکان را به دنیا میآوردند و پرورش میدادند در این جوامع قابل مشاهده بود. اگرچه سهم میاسو در درک بازتولید اجتماعی قابل توجه است، اما انسانشناسان از چند جهت به کار او انتقاد کردهاند. به دلیل ارائه مبنایی بیولوژیک (نه اجتماعی) برای ستم بر زنان و نادیده گرفتن کار خانگی آنان و تفکیک تحلیلی نادرست تولید از بازتولید، که در تناقض با این اصل مارکسی است که هر فرآیند تولید اجتماعی همزمان فرآیند بازتولید است.
مطالعات فمینیستی و تحول نظریه
مطالعات فمینیستی با سه کشف اساسی نظریهٔ بازتولید اجتماعی را متحول ساختند، نخست نشان دادند که کار خانگی بیمزد زنان شرط ضروری بازتولید نیروی کار است؛ دوم، تقسیم کار جنسی مکانیسم کلیدی در بازتولید روابط سرمایهداری است؛ سوم، کار مراقبتی بهمثابه بخش نامرئی اما حیاتی در فرآیند بازتولید عمل میکند.
درحالیکه مارکس دستمزد کارگران را عامل اصلی بازتولید نیروی کار میدانست، فمنیستها نشان دادند که زنان نه تنها مسئول زایمان، بلکه عهدهدار پرورش، آموزش و مراقبت از اعضای خانواده هستند. کارهای خانگی عمدتاً بر دوش زنان بوده و این کارهای بیمزد که مستقیماً برای مبادله در بازار انجام نمیشوند، در تحلیلهای مارکسیستی کلاسیک نادیده گرفته شدهاند. در دههٔ ۱۹۷۰، جنبش فمینیستی «دستمزد برای کار خانگی» با هدف ارزشگذاری مجدد کارهای خانگی و تحلیل «تولید خانگی» به عنوان حوزهای مستقل اما همارز با تولید کارِ مزدی شکل گرفت.
انسانشناسان این دوره به برجستهسازی نقش جنسیت در فرآیندهای بازتولید پرداختند. نقدهای انسانشناختی جین کولیر و یاناگیساکو (۱۹۸۱) به دوگانهٔ تولید/بازتولید با وجود پذیرش تمایز تجربی بین تولید مردانه و بازتولید زنانه، هشدار دادند که این تمایز نباید مبنای نظریهپردازی قرار گیرد، چرا که تبدیل این تمایز به یک قانون جهانشمول، پدیدهای تاریخی را طبیعیسازی میکند؛ در حالی که نظریههای پدرسالاری باید نشان دهند سرمایهداری چگونه این روابط را تولید میکند.
لیز فوگل در تحلیل خود ستم بر زنان را در خودِ فرآیندِ بازتولید سرمایهداری ریشهٔابی میکند. از تناقضات سرمایهداری این که نیاز به فرآیندهای بیولوژیک خاص زنان (بارداری، زایمان، شیردهی) را برای تولید نسل بعدی کارگران ضروری میداند؛ اما توانایی زن برای کار مزدبگیری در این دورهها کاهش میٔابد. زنان در دورههای بارداری به تأمین معاش نیاز دارند؛ راهحلهای سرمایهداری واگذاری مسئولیت زنان به مردان (نظام مرد نانآور/ زن خانهدار) و مداخلهٔ دولت برای تقویت نظم مردسالار بود. این تضادهای ایجادشده میان زن و مرد از طریق ایدئولوژیهای «عشق» و «فداکاری» مدیریت میشوند و نقش دولت به عنوان عامل انباشت در تنظیم این روابط کلیدی است.
کنترل بر باروری و کار زنان: نیاز سرمایهداری به بازتولید نیروی کار
سیلویا فدریچی (۲۰۰۴) نیز با بررسی ریشههای تاریخی کنترل باروری طی قرون ۱۶ و ۱۷ میلادی نشان داد که چگونه دولتهای سرمایهداری به کنترل باروری زنان پرداختند؛ زنان متهم به «جرائم باروری» به عنوان جادوگر مورد پیگرد قرار گرفتند و و سرمایهداری برای کاهش هزینههای بازتولید اجتماعی سه راهکار اصلی خلق کرد: نخست، کالاییسازی یا تبدیل کار خانگی به خدمات قابل خرید؛ دوم، اجتماعیسازی که انتقال مسئولیتهای بازتولید به دولت از طریق آموزش عمومی، نظام سلامت، بازنشستگی بود. سوم، برونسپاری جهانی که استفاده از نیروی کار مهاجر (بهویژه زنان) برای کارهای خانگی و مراقبتی است.
بحران و مالیسازی: تحولات معاصر در بازتولید اجتماعی
در دههٔ ۱۹۷۰ نظریههای بازتولید اجتماعی عمدتاً بر خانوار متمرکز بودند، اما تحولات اخیر در سرمایهداری توجه را به آن دسته از فعالیتهای بازتولیدی جلب کرده است که از مرزهای خانوار فراتر میرود. سرمایهداری امروز که اغلب از آن به عنوان «مالیشده» یاد میشود - زیرا مالیسازی موتور اصلی انباشت آن است - شاهد انتقال تولید به مناطق کمدستمزد و جذب گستردهٔ زنان به عنوان نیروی کار مزدبگیر بوده است. شرکتهایی که برای حفظ سودآوری تلاش میکنند، نیروی کار را تحت فشار قرار میدهند تا جایی که دستمزدها کاهش یافته و ساعات کار مزدی مورد نیاز هر خانوار برای تأمین معاش خانواده افزایش میٔابد. مشاغل ناپایدار شدهاند و به اصطلاح «بحران مراقبت» به وجود آمده است. پیامدهای این تحولات افزایش نرخ طلاق و خانوارهای تکوالدی است که کار مراقبت را بر دوش خانوادهها گذاشته است. کار مراقبتی تا بدان حد تشدید میشود که به بارزترین تجلی بازتولید اجتماعی تبدیل گشته و گاه به اشتباه با خود آن یکسان انگاشته میشود. زنانه شدن فقر و تشدید نابرابریهای جنسیتی از جمله پیامدهای این روند هستند.
رویکردهای جدید در نظریهٔ بازتولید اجتماعی
شاخههای جدید این نظریه، کار مراقبتی را به عنوان کانون تحلیل بازتولید اجتماعی برجسته کرده و بر کاری متمرکز میشوند که نیرویِ کار را حفظ و تجدید میکند و همزمان، انجامدهندگان آن را به مثابه طبقهای تحت ستم معرفی میکند که قابلیت کنش سیاسی تحولآفرین را دارا هستند.
مطالعات انسانشناختی اخیر نشان میدهندکه ایدئولوژیها با طبیعیسازی روابط نابرابر، بازتولید اجتماعی را تسهیل میکنند؛ مناسک و آیینها در درونیسازی هنجارهای اجتماعی نقش دارند و مقاومتهای فرهنگی میتوانند منطق مسلط بازتولید را به چالش بکشند.
بازتولید سرمایهدارانه و تناقضات آن
این شیوههای تلفیق بازتولید جامعه سرمایهداری با بازتولید اعضای آن و همچنین، تشریح بار سنگین کار مراقبتی به عنوان بحران بازتولید اجتماعی، به خوبی مؤلفههای انسانی جامعه را برجسته میسازد. در جوامع سرمایهداری، بازتولید زندگیها و معیشتها از بازتولید اقتصاد جداییناپذیر است. بازتولید نیروی کار تابع منطق انباشت است، نه در تقابل با آن؛ بازتولید سرمایهداری به معنای واقعی کلمه «مراقبت» از مردم نیست، چرا که نیازی به بازتولید کل جمعیت یا رفاه آنها ندارد. تنها نیروی کار کافی برای چرخهٔ بعدی تولید مورد نیاز است؛ رفاه عمومی و مراقبت از گروههای آسیبپذیر در اولویت نظام نیست و چالش اصلی حفظ سودآوری سرمایه است نه تامین رفاه جمعیت.
نتیجهگیری
امروزه فعالیتهای روزمرهای مانند تامین مایحتاج اولیه (غذا و پوشاک)، مدیریت اقتصاد خانوار، تربیت فرزندان، دسترسی به آموزش به «جنگهای بازتولیدی» تبدیل شدهاند که در آنها طبقات و گروههای اجتماعی مختلف با امکانات نابرابری روبرو هستند. بازتولید اجتماعی نه تنها جامعه، که جامعهای طبقاتی و با نابرابریهای جنسیتی و نژادی را بازتولید مینماید. این تقسیمبندیها مبارزهٔ جمعی (زنان) برای زندگی بهتر را با چالش مواجه میکند. نظریهٔ بازتولید اجتماعی نشان میدهد که چگونه سرمایهداری از تفاوتهای طبقاتی، جنسیتی و نژادی برای بازتولید خود بهره میبرد و همبستگی میان گروههای مختلف اجتماعی را تضعیف میکند.
منبع:
https://www.anthroencyclopedia.com/entry/social-reproduction