نژاد و نژادپرستی

صفورا سیدی

نژاد و نژادپرستی

نژادپرستی بر این ایده استوار است که لازم و ممکن است بشریت را به گروه‌های بیولوژیک یا نژادهای متمایز تقسیم کرد، به گونه‌ای که نژاد‌ها با هم در رابطه‌ای سلسله‌مراتبی قرار بگیرند؛ نژادی ممتاز و گونهٔ دیگر پست‌تر قلمداد شود. نژادپرستی به مثابه قسمی جهان‌بینی، در دانشگاه و به ویژه در رشتهٔ انسان‌شناسی؛ رشته‌ای که در بستر استعمار، اکتشافات استعماری و کاوش تنوع انسانی ظهور کرد، فراگیر بوده است؛ با این حال، این رویکرد اکنون در محافل علمی با رویکردی انتقادی به بحث‌ گذاشته شده است.

همان‌طور که در این مدخل خواهیم دید، تعریف و کاربرد نژاد در طول زمان دگرگون شده است. این دگرگونی‌ها نشان می‌دهند نژاد، نه بر پایهٔ تفاوت زیستی، بلکه در نتیجهٔ نظم‌های نابرابر اجتماعی شکل گرفته است. نژاد، به تعبیر کوتز نه والد نژادپرستی، بلکه فرزند آن است. نژادپرستی پیش از آن‌که از نژاد سخن بگوید نیز وجود داشته است. نخست ساختارهای سلطه پدید آمده‌اند و سپس برای توجیه و تثبیت خود، نیاز به روایت‌هایی دربارهٔ چرایی برتری عده‌ای یا فرودستی عده‌ای دیگر پیدا کرده‌اند. جان و جین کوماروف نژاد را «بهانه‌ای پسینی برای سلطه‌گری» می‌دانند که در بستر استعمار، پس از تثبیت نظم اقتصادی و سیاسی، به صورت‌بندی تفاوت‌های بدنی پرداخته است. پیتر وید نیز نژاد را نوعی «کار فرهنگی بر زیست‌شناسی» می‌خواند. در همین چارچوب، «پروژهٔ نژادی» اومی و وینانت نشان می‌دهد معنابخشی به تفاوت‌های انسانی همواره با سازماندهی منابع و مناسبات قدرت همراه بوده است.

پیش از ظهور علم نژادی مدرن نیز نظام کاستی در جنوب آسیا جایگاه موروثی افراد را به کار، تبار و اصالت پیوند می‌زد. لویی دومونت کاست را «نوع خاصی از نابرابری» می‌نامد و تأکید می‌کند که ساختار سلسله‌مراتبی، پیش از تفسیرهای ایدئولوژیکش شکل می‌گیرد. مطالعات مردم‌نگارانه نیز نشان داده‌اند که رتبهٔ اجتماعی اغلب نه از اسطوره، بلکه از قدرت اقتصادی و سیاسی ناشی می‌شود. به‌زعم این مطالعات، نجس‌انگاری و ضدسیاه‌بودن، دو شکل متفاوت از یک فناوری موروثی مشخص برای فرودست‌سازی‌اند. در دورهٔ استعمار، کاست و نژاد درهم تنیده شدند. نیکلاس دیرکس نشان داده است که مأموران سرشماری بریتانیا سلسله‌مراتب‌های سیال محلی را به «کاست-نژاد»‌های خشک و صلب تبدیل کردند و با اندازه‌گیری جمجمه و بینی، مدعی تفاوت ذاتی میان کاست‌های مختلف شدند. سوزان بیلی مدعی‌ست که نژادی‌سازی کاست، به نظم‌بخشی و فرمان‌پذیرسازی نیروی کار در هند خدمت می‌کرد.

آن لورا استولر با تحلیلی دیگر بر بافت‌های استعماری، تأکید می‌کند که مرزهای نژادی را نه طبیعت، بلکه دستگاه اداری استعمار ایجاد کرده است؛ استعمارگران با تنظیم روابط صمیمانه، به نژاد شکل و ثبات بخشیدند. برخلاف تصور رایج که اروپا ابتدا نظریهٔ نژادی را درون خود ابداع کرد، استولر نشان می‌دهد که مستعمره‌ها همچون «آزمایشگاه‌های مدرنیته» عمل کرده‌اند. در این فضاها، ایده‌هایی چون «کوانتوم خون»، نگرانی از آلودگی نژادی و اسناد پزشکی و حقوقی پدید آمدند و سپس به کلان‌شهرهای اروپایی بازگشتند و به کنترل نظم جنسی و طبقاتی کمک کردند. به‌زعم استولر، هویت طبقاتی اروپا و نظم نژادی استعمار هم‌زمان و در پیوند با هم شکل گرفتند. در مجموع، این مطالعات تأکید می‌کنند که نژاد و اشکال مشابهی از شیوه‌های طبقه‌‌بندی چون کاست، ابزاری‌اند برای توجیه استثمار اقتصادی و نابرابری اجتماعی و نه بازتابی از تفاوت‌های طبیعی. آن‌چه در نگاه اول طبیعی می‌نماید، حاصل سامان‌دهی اجتماعی است که سلطه را تثبیت می‌کند.

بیانیهٔ ۲۰۱۹ انجمن انسان‌شناسی آمریکا، صراحتاً اعلام می‌کند: «هیچ گروهی از مردم از منظر بیولوژیک همگن نیستند و جمعیتی انسانی را نمی‌توان یافت که از منظر بیولوژیک گسسته، منزوی و ثبیت‌شده باشد». بیانیه، مورد توافق انجمن‌های ژنتیک، روان‌شناسی و سایر انجمن‌های علمی قرار گرفت و چرخشی در رتوریک دانشگاهی به حساب می‌آمد.

با این‌حال، علیرغم چنین تلاش‌هایی در سطح گفتمان علمی، نژادپرستی نه تنها از میان نرفته، بلکه همچنان با قدرت در ساختارها، فرایندها و نهادهای اجتماعی بازتولید می‌شود. نظام‌های نژادپرستانه با آن‌که در حقیقت بر تفاوت‌های زیستی استوار نیستند، همچنان پیوندهایی میان گروه‌های نژادی‌شده و پیامدهای مشخص اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و زیستی را ایجاد می‌کنند. به‌عنوان نمونه، در جریان همه‌گیری کووید-۱۹ در ایالات متحده، در حالی‌که متوسط امید به زندگی در جمعیت عمومی دو سال کاهش یافت، این عدد برای بومیان آمریکا و ساکنان آلاسکا تا هفت سال کاهش را نشان می‌داد. واقعیت‌های اجتماعی و مادی نژادپرستی پیامدهای زیستی خاصی را نیز برای جمعیت‌های نژادی‌شده رقم می‌زنند؛ برای مثال، احتمال مرگ زنان سیاه‌پوست آمریکایی در حین زایمان سه برابر زنان سفیدپوست است. این تفاوت نه حاصل ژنتیک، بلکه نتیجهٔ تاریخی از نابرابری‌های ساختاری، دسترسی نابرابر به خدمات درمانی و خشونت‌های نهادی‌ست که همچنان در لایه‌های مختلف جامعه تنیده شده‌اند.

بسیاری معتقدند این عصر روشنگری بود که نژاد را قادر ساخت تا «زیست‌شناختی شود»؛ نژاد به مثابه تفاوتی در رنگ پوست و سایر نشانگرهای فنوتیپی که تمایز میان افراد را برجسته‌ می‌کرد محصول روشنگری اروپا فهمیده می‌شد. کارل لینه گیاه‌شناس سوئدی، انسان‌ها را در پنج گونه طبقه‌بندی کرد، ایمانوئل کانت به ‌هم‌بستگی‌ای میان رنگ پوست و شخصیت و عقل اشخاص قائل بود، به زعم او انسان هرچه روشن‌پوست‌تر، در برخورداری از قدرت فکری برتر. گرچه، این فقط رنگ پوست نبود که مورد توجه قرار گرفت؛ دیگر نشانه‌های تماماً زیستی مثل بافت مو، اندازهٔ سر، شکل بدن، چشم‌ها، اندازهٔ لب‌ها و بینی هم در رده‌بندی و ارزشمندی انسان‌ها بدل به شاخص‌هایی مهم شدند. این برداشت‌های «بیولوژیکی» از تفاوت‌های انسانی با زمینه‌های تاریخی، اجتماعی و سیاسی بسیار متنوع سازگار شده‌اند و اشکال مختلفی به خود گرفته‌اند.

استوارت هال، نظریه‌پرداز فرهنگی، با اشاره به همین موضوع، از نژاد به عنوان یک «دال شناور» یا «لغزنده» یا مفهومی بدون دسته‌بندی یا معنای ثابت یاد می‌کند. استدلال هال، استدلالی برای بی‌زمانی و جهان‌شمولی اشکال نژادپرستی نیست، بلکه بیشتر بر انعطاف‌پذیری مفاهیم نژادی اشاره دارد که زیربنای نژادپرستی هستند. نژاد در این پیکربندی، به مثابه یک زبان عمل می‌کند. معنای دسته‌بندی‌های نژادی در درجهٔ اول با آن‌چه به آن اشاره می‌کردند تعریف نمی‌شد، در عوض، معنای آن‌ها به مفاهیم معناساز دیگری بستگی داشت، این تاریخ، تجربیات و شیوه‌های زندگی متفاوت افراد بود که تعیین می‌کرد کدام دسته‌بندی‌های نژادی قانع‌کننده است. بنابراین، برای هال، مطالعهٔ چگونگی ساخت و بازسازی دسته‌بندی‌های نژادی در درجهٔ اول مربوط به پیشرفت انسانی و علمی نیست، بلکه به موجب گسست‌ها و پیوستگی‌های اجتماعی-فرهنگی‌ست که هدایت‌ می‌شود.

سلسله‌ مراتب نژادی، توامان ضرورت اصلاح نژادی یا جونیکس/یوژنیک (Eugenics) را نیز پررنگ می‌کرد؛ این باور که «نژاد» انسانی می‌تواند و باید با محدود کردن حق تولید مثل برای دسته‌های خاصی از انسان‌ها، «کامل» یا «اصلاح» شود. اصلاح نژاد بر حمایت گستردهٔ نخبگان سفیدپوست دانشگاهی، اجتماعی، سیاسی و رسانه‌ای در اروپا و ایالات متحده متکی بود. قانون ایالتی در جنوب آمریکای دورهٔ جداسازی، آلمان نازی و آفریقای آپارتاید، روابط جنسی، همزیستی و ازدواج بین افرادی را که متعلق به «نژادهای» مختلف تلقی می‌شدند یا از محله‌های متفاوت بودند ممنوع می‌دانست. نه فقط دیگری نژادی، بلکه فقرا و افراد دارای معلولیت نیز از فرزند‌آوری منع می‌شدند، در گتوها و نوانخوانه‌هایی که در فاصله با فضای‌ شهری مرزبندی شده و جز با رضایت به عدم مشارکت در تولیدمثل امکان خروج نداشتند.

در آغاز قرن بیستم مبانی نژادپرستی علمی همچنان در میان نخبگان لیبرال غربی از جمله‌ انسان‌شناسان زیستی بدیهی تلقی می‌شد. فرانتس بوآس وهم‌فکرانش پیشگامان دیگری در به پرسش‌کشیدن سویه‌های نژادپرستانهٔ انسان‌شناسی در قرن بیستم به حساب می‌آیند. انسان‌شناسی زیستی در این دوره پیرامون این ایده شکل گرفته بود که با اندازه‌گیری بعضی ویژگی‌های بیولوژیک مانند اندازه و شکل سر افراد می‌توان از ظرفیت‌های ذهنی و فکری ایشان آگاه شد، این تفاوت‌ها عمدتاً قابل دسته‌بندی به گروه‌های نژادی بودند و درست همین‌جا بود که بوآس پژوهشی را پی‌ریزی کرد که متمرکز بر «تغییرات در شکل بدنی فرزندان مهاجران» بود. بوآس برخلاف ادعای غالب، مدعی بود این نه بیولوژی، بلکه محیط زندگی است که عامل مهمی در توسعهٔ ویژگی‌های بیولوژیک در بین انسان‌هاست. مطالعات بوآس، چرخشی را رقم زده بود و فرهنگ به محوری کمابیش اصلی در مفهوم‌سازی انسان‌شناسی بدل شد، محوری که از زیست‌شناسی منفک بود؛ در واقع آن‌چه بعدتر، «چرخش بوآسی» Boasian turn نامیده شد، این ایدئولوژی را مختل کرد که زیست‌شناسی زیربنای فرهنگ است. ویژگی‌های بیولوژیک و پدیده‌های فرهنگی که قبلاً فرض می‌شد با هم در ارتباطند، دیگر به طور علّی به هم مرتبط نبودند، این ادعا که «گروه X این کار را به دلیل ویژگی بیولوژیک Y انجام می‌دهد»، حالا دیگر اعتبار علمی نداشت.

منتقدین لیبرالیسم نژادی و چرخش بوآسی، به مسئله‌ای متأخرتر اشاره می‌کردند، این‌که جنبش‌های راست افراطی از اواخر دههٔ هفتاد میلادی چرخشی گفتمانی به خود دیده بودند، چرخشی که به جای تمرکز بر ویژگی‌های زیستی و فنوتیپی مهاجران، به فرهنگ و مذهب ِدیگریِ ‌نژادی‌شده اشاره می‌کرد. فرانتس فانون این قسم نژادپرستی را «نژادپرستی فرهنگی» تشخیص داد که به زعم او بازگشتی به ریشه‌های نژادپرستی اروپایی بود؛ با این حال، این بار مذهب و فرهنگ نشانگان اصلی طرد دیگری بود.

پیتر وید به درستی توضیح داده که نژاد در این صورت‌بندی همواره به مثابه یک هم‌نشست (assemblage) طبیعی-فرهنگی دیده شده که در آن «طبیعت» و «فرهنگ» همیشه در حال شکل دادن یکدیگرند، به قسمی که تفاوت‌های بین آن‌ها نیز به راحتی قابل تشخیص نیست. رویکرد جدید، اشکالی جدید از نژادپرستی را عیان کرد که جمعیت‌های مسلمان ساکن غرب را نیز شامل می‌شد. «کوررنگی نژادی»، «نژادپرستی بدون نژاد» و اسلام‌هراسی گونه‌های غالب نژادپرستی دههٔ نود میلادی قلمداد می‌شدند. فرهنگ در این دوره، برخی از ویژگی‌های ذاتی مفهوم نژاد را به دوش می‌کشید و گفتمان فرهنگی جدید، برساخت سیاسی دیگریِ «مسلمان» را به رسمیت می‌شناخت، دیگری‌ای این بار با فرهنگی متفاوت که تهدیدی برای غرب به حساب می‌آمد. تغییرات اقلیم جهانی و تخریب محیط زیست، افزایش جریان مهاجرت همراه با تشدید مرزبندی پیرامون مناطق ثروتمندتر جهان، بیماری‌های همه‌گیر جهانی و جنگ‌های ویرانگر به موجب ترسیم کریدورهای تجاری، همه و همه، به مفهوم نژاد و دیگریِ مسئله‌ساز پیوند خورده‌اند، مفهومی که هرگونه مطالعهٔ انتقادی دولت، باید در به پرسش‌کشیدن آن پیشگام باشد.

منابع:

• https://www.anthroencyclopedia.com/entry/race-and-racism

• Ambedkar, B. R. 1946. Letter to W. E. B. Du Bois.

• Bayly, S. 1999. Caste, Society and Politics in India from the Eighteenth Century to the Modern Age. Cambridge University Press.

• Comaroff, J. & J. Comaroff. 2001. “On Personhood: An Anthropological Perspective.” Ethnography 2(3): 283-297.

• Dirks, N. 2001. Castes of Mind: Colonialism and the Making of Modern India. Princeton University Press.

• Dumont, L. 1970 (1966 Fr.). Homo Hierarchicus: The Caste System and Its Implications. University of Chicago Press.

• Omi, M. & H. Winant. 2014. Racial Formation in the United States (3rd ed.). Routledge.

• Srinivas, M. N. 1955. “The Social Structure of a Mysore Village.” Economic Weekly 7(5): 229-235.

• Stoler, A. L. 2002. Carnal Knowledge and Imperial Power: Race and the Intimate in Colonial Rule. University of California Press.

• Wade, P. 1997. Race, Nature and Culture: An Anthropological Perspective. Pluto Press.

• Stoler, A. L. 1995. Race and the Education of Desire: Foucault’s History of Sexuality and the Colonial Order of Things.