روز جوانان
درسا کاظمی

۲۱ مرداد- ۱۲ اوت
امروز ۱۲ اوت (۲۱ مرداد) روز جوانان است. سازمان ملل متحد دربارهٔ روز جهانی جوانان امسال بر شعار «اقدامات محلی جوانان برای اهداف توسعه پایدار» و نقش مهم جوانان در تبدیل اهداف جهانی به عمل در جوامع محلی تأکید میکند. به باور سازمان ملل مشارکت جوانان ضروری است، چون بیش از ۶۵ درصد اهداف توسعه پایدار به حاکمیت محلی مرتبطند و دولتهای محلی با فراهم کردن فرصتهای مشارکت و همکاری با سازمانهای جوانان، میتوانند ایدهها را به راهحلهای مؤثر تبدیل کنند و نسل آیندهٔ رهبران را پرورش دهند. همچنین هدف نهایی، سرمایهگذاری در سیاستها و برنامههای فراگیری است که اقدامات محلی جوانان را تقویت کنند تا بتوان به اهداف توسعه پایدار در ۲۰۳۰ رسید.
در این بیانیه و در کلیت گفتمان توسعهمحور نهادهای بینالمللی و کنشگری سازمانیِ وابسته به آنها، جوانان همچون نیروهایی متمایز با "بزرگسالان" فرض شدهاند که باید با تربیت و سرمایهگذاری بر روی آنها، شهروندانی منضبط تولید کرد که به آرمان توسعهٔ پایدار متعهد باشند. همچنین روز جوانان در تخیل این گفتمان با چالشها و آسیبهای جوانی گره خورده است و به این میپردازد که چگونه جوانی میتواند امن و بانشاط طی شود. اما اساساً «جوان» کیست؟ آیا تنها عددها – یعنی یک بازهٔ سنی ثابت – میتوانند معیاری برای دستهبندی افراد باشند؟ و این بازههای زیستی اساساً چه میکنند؟ برای مثال دبورا دورهام (انسانشناس و پژوهشگر مطالعات جوانی و جهانیسازی) میگوید: ما اغلب از اعتراضات میدان تحریر در قاهره با عنوان شورش جوانان یاد میکنیم؛ اما حتی در همین گزارشها نیز میتوان مصاحبههایی با زنانی ۸۰ ساله دید که در این اعتراضات حضور داشتهاند. اگر این اعتراضات جنبشی جوانانه است، پس چگونه میتوان هم ناکامیهای مرد ۳۵ سالهٔ مشارکتکننده در اعتراضات را توضیح داد که تحصیلکرده، بیکار، مسلط به اینترنت اما ناتوان از ازدواج است و هم زندگی مرد ۲۳ سالهای را دید که نزد عمویش مکانیکی یاد میگیرد، به آموزههای اسلامی گرایش دارد و بهعنوان پلیس در تقلاست که از نظر مالی از خانوادهٔ جوانش حمایت کند؟ همچنین با حضور زنان ۸۰ ساله و دیگر معترضان مسن در میدان تحریر چه باید کرد؟

بهباور دورهام، نقطهٔ آغاز بررسی، ایدهٔ «جوانی» و حس «جوان بودن» است؛ امری که در پیوند با روابط قدرت – چه خشونتآمیز و چه صرفاً سرگرمکننده – شکل میگیرد؛ در فضاهایی که میتوانند خصوصی، جنسیتمند، محدود و محلی یا مجازی و جهانی باشند و گذشته و آینده را به هم پیوند دهند. به عبارتی، «جوانی» همواره محل مناقشه است و خاصیت نمایهای (indexical) دارد؛ یعنی جایی که جوانی نه تنها به روابط میان گروههای سنی اشاره میکند، بلکه به مجموعه گستردهتری از روابط اجتماعی نیز ارجاع میدهد که از خلال آنها اشکال متنوع فردیت و عاملیت اخلاقی صورتبندی میشوند. به عبارتی، افراد موقعیت خود را تعریف میکنند، تجربههایشان را بیان میکنند و در این فرایند، جوانی را نیز اجرا میکنند.
برای مثال، جنیفر جانسون هنکس (جمعیتشناس فرهنگی و استاد دانشگاه کالیفرنیا) نیز در نقد مفهوم «خط سیر زندگی» (life-course) یادآور میشود که افراد در مراحل زندگی ثابت نمیمانند؛ بلکه بنا بر بافت و تغییر شرایط، در این مراحل جابهجا میشوند و از آنها خارج یا دوباره واردشان میشوند. به این معنا که ممکن است کسی جوان باشد، سپس به یک زن پخته تبدیل شود، اما دوباره «جوان» شود. بنابراین، در حالی که باید همچنان بپرسیم وقتی از «جوان» سخن میگوییم چه کسانی را در نظر داریم، این پرسش باید ما را به بررسی حوزههای متغیر و مناقشهآمیزی برساند که «جوانی» به آنها ارجاع میدهد. از این رو، مطالعات جوانان ما را به بررسی شیوههایی سوق میدهد که در آنها نیروهای مختلف و عرصههای قدرت اجتماعی در فضایی مناقشهآمیز به هم میرسند. در این معنا، چطور میتوانیم با رویکردی انسانشناختی از تقاطع جوانی بنویسیم و این بار به جای بازتولید گفتمان توسعهمحور نهادهای بینالمللی صدای بلندتری از خودِ جوانان بشنویم؟
طی سالها، اگرچه پژوهشهای گستردهای دربارهٔ فرهنگهای جوانان انجام شده، سهم انسانشناسی در این حوزه نسبتاً اندک بود. خوانش متعارف از مطالعات کلاسیک، از جمله آثار مالینوفسکی و حتی مید (با وجود آنکه به تجربههای خاص نوجوانی، اضطرابهای گذار و نقش گروه همسالان پرداخته و اثری بدیل در زمانهٔ خودش بوده است) نوجوانی را عمدتاً بهعنوان مرحلهای زیستی و روانشناختی و در گذار به بزرگسالی بررسی کردند. این رویکرد بیشتر بر آیینهای گذار و نقش بزرگسالان در جامعهپذیری تأکید داشت و جوانان را بیشتر از عاملان فرهنگی مستقل، «انسانهایی ناتمام» میدید. بنابراین، تعاملات و تولیدات فرهنگی خود جوانان کمتر مورد توجه قرار گرفت، در حالی که جوانان میتوانند هویتها و کنشهای متمایزی داشته باشند که لزوماً در خدمت ورود به بزرگسالی نیست و میتواند بدون مشخص کردن نسبتش با آن صورتبندی شود.

در این معناست که انسانشناسی جوانان (Anthropology of youth) در نسبت با انسانشناسی جوانی (Anthropology of adolescence) اهمیت ویژهای پیدا کرده است. چرا که اگر انسانشناسی جوانی، جوانی را امری مفروض میبیند و تجربهٔ زیستهٔ جوانان را صرفاً به مرحلهای گذرا و ناپایدار تقلیل میدهد؛ انسانشناسی جوانان کنشهای فرهنگی جوانان را نه در نسبت با دورهای از پیش تعیینشده، بلکه به مثابه تاروپود سازندهٔ زیست جوانان مورد بررسی قرار میدهد و جوانی را از درون مناسبات تاریخی و انضمامی میخواند.
میتوان گفت که مرزبندیهای سنی تنها امری طبیعی و زیستی نیستند، بلکه تحت تاثیر شرایط سیاسی، اجتماعی و اقتصادی شکل میگیرند و تغییر میکنند. بررسی تاریخ پیدایش دستهبندیهای نوینی مانند «کودکهمسری»، «بلوغ زودرس»، «سرباز کودک» و «مادر نوجوان» نشان میدهد این تغییرات در چه بسترهایی رخ دادهاند. پرسش مهم این است که این تغییر برای چه کسانی ممکن بوده و برای چه کسانی نه. در بسیاری موارد، مسئله نه فقدان توانایی تشخیص سن «مشروع» کودکی و بزرگسالی توسط گروههای فرودست، بلکه سبک زندگی و شرایط مادی آنهاست؛ مهاجرت، فقر، ناامنی معیشتی و کمبود دسترسی به آموزش و منابع، بهویژه دختران را زودتر از آنچه قوانین یا گفتمان رسمی پیشبینی میکند، به نقشها و مسئولیتهای بزرگسالی سوق میدهد. این شکاف نشان میدهد که مرزبندیهای زیستی از «کودکی» تا «جوانی»، «بزرگسالی» و «پیری» نه تنها عرصهای گفتمانی، بلکه میدانی برای بروز و بازتولید نابرابریهای عمیق اقتصادی و اجتماعی است. همانطور که جوانی عدهای باید از طریق دور نگه داشتن آنها از چنگال همسالان فرودستی که خطرناک پنداشته میشدند، حفظ میشد.

برای مثال، کتاب «حالات کودکی: از جمهوری نوجوانان تا جمهوری آمریکا، ۱۸۹۵– ۱۹۴۵» از جنیفر لایت (پژوهشگر تاریخ علم و تکنولوژی و استاد مطالعات شهری دانشگاه ام آی تی) تاریخ مفهوم جوانی را در آمریکا پیمیگیرد. لایت نشان میدهد که برداشتها از «جوانی» در آمریکا چگونه در طول زمان دچار تغییر شدهاند. نقاشیهای سالهای آغازین تاریخ این کشور، جوانان را همچون بزرگسالانی کوچکاندام نشان میدهند؛ تصویری که بازتاب آن را میتوان در قوانین نیز دید، قوانینی که اجازه میداد آنها از سنین پایین وارد بازار کار شوند، قرارداد ببندند، ازدواج کنند، بهخاطر جرائم خود مانند بزرگسالان محاکمه و مجازات شوند و حتی در دادگاه بهعنوان شاهد شهادت دهند. اما در قرن بیستویکم، با پیشرفت مطالعات عصبشناسی و پشتوانه علمی و حقوقی، فرضیات درباره تواناییهای جوانان دگرگون شد.
به عبارتی، بین اواخر قرن نوزدهم و میانهٔ قرن بیستم، نگرش عمومی نسبت به جایگاه جوانان دچار تغییر بزرگی شد. با صنعتی و شهریتر شدن آمریکا، باورهای قدیمی مانند برتری تجربهٔ کاری بر تحصیل، مسئولیت کیفری کودکان و آزادیهای بیقید و شرطی مانند رانندگی یا پرسهزدن شبانه، بازنگری شدند. بسیاری از جوانان از عرصهٔ کار و زندگی عمومی کنار گذاشته شدند و به آموزش طولانیمدتتر و فعالیتهای تحت نظارت بزرگسالان هدایت گشتند؛ حتی آنهایی که در جامعهٔ بزرگسالان حضور داشتند، با محدودیتهایی چون نیاز به همراهی بزرگسال یا رضایت والدین برای امضای قرارداد مواجه شدند. تغییرات اقتصادی نیز نقش مهمی داشتند: با آغاز قرن بیستم و جایگزینی اقتصاد دستمزدی کارخانهها به جای اقتصاد خانوادگی، نقشهای اجتماعی جنسیتیتر شدند؛ مردان کسب درآمد کردند، زنان کار خانه را بر عهده گرفتند و کودکان و جوانان به مدرسه و بازیهای سازمانیافته فرستاده شدند. شکلگیری بازار کالاها و سرگرمیهای تولید انبوه ویژهٔ کودکان و جوانان، بخشی از ساخت مفهوم «کودکی محافظتشده» بود و نهادهایی مانند روانشناسان رشد، مدارس و دادگاههای اطفال متاثر از منطقِ آن، کودکان و جوانان را از «بلوغ زودرس» محافظت میکردند.

جنیفر لایت در این کتاب همچنین به تجربهٔ «جمهوریهای جوانان» در آمریکا در اواخر قرن نوزدهم و اوایل قرن بیستم میپردازد؛ جوامعی که در آن نوجوانان و جوانان اغلب از طبقات پایین یا مهاجر، نقشهای کلیدی در اداره امور مختلف از جمله قانونگذاری، پرداخت مالیات و مدیریت نهادهای عمومی را بر عهده داشتند. این فضاها به جوانان فرصتی میداد تا مهارتهای زندگی و شهروندی را در قالبی شبیه به دنیای بزرگسالان بیاموزند و تمرین کنند، هرچند به طور رسمی عضوی از نظام خدمات دولتی نبودند. این جمهوریهای کوچک در دورهای شکل گرفتند که حضور جوانان در نیروی کار و فضاهای عمومی با مخالفت مواجه بود و هدفشان فراهم کردن محیطی محدود و کنترلشده برای ایفای نقش بزرگسالانه بود. ویلیام آر. جورج، مبتکر این طرحها، معتقد بود که این جوامع با شباهت و در عین حال جدایی از جامعهٔ بزرگسالان، فرصت مناسبی برای یادگیری مهارتهای زندگی فراهم میکنند و بر گسترش چنین طرحهایی در سراسر کشور تأکید داشت. جنیفر لایت نشان میدهد که این جمهوریهای نوجوانان و نقشآفرینیهای بزرگسالی به جوانان کمک کرد تا با ایفای نقش بزرگسالان، بهصورت نیابتی این مرحله از زندگی را تجربه کنند. نقشآفرینیهایی که محبوبیت زیادی داشتند و با انجمنهای فارغالتحصیلان همراه بودند، ابزاری کلیدی برای انضباط و اصلاح رفتار شدند و بعدها به نهادهای بزرگسالان مانند کارخانهها و زندانها نیز راه یافتند. میتوان گفت، در دورهای که دانشمندان تقلید را مهمترین عامل رشد میدانستند، این «بزرگسالی مجازی» به جوانان اجازه میداد تا در حالی که جایگاه محدود خود را میپذیرند، بخشی از برنامههای محافظت از کودکان و جوانان در مقابل بلوغ زودرس و معطوف به طولانی کردن دوره جوانی باشند. این اجراها نشان دادند که سن مانند جنسیت و نژاد، میتواند اجرا شود و خود دستهبندی جوانان را برسازد. اجراهایی که نه فقط جوانان، بلکه نهادها و حتی دولت را نیز برمیساختند .
رد این امر را میتوان در فرآیند آموزش رسمی طولانیمدت، بالاتر رفتن سن ازدواج و حتی خدمت سربازی دید، چرا که این امور نه فقط جوانان و جوانی را، بلکه خود دولتها را نیز تعریف و تثبیت میکنند. همانطور که در دوران نئولیبرالیسم، جوانی به کالایی بدل شده که پیری در برابر آن بهعنوان شکست فردی و افول ارزشمندی دیده میشود. امروزه مرزهای جوانی بیش از هر زمان انعطافپذیر شده و به راحتی تا میانسالی ادامه مییابد، به شرطی که فرد بتواند آن را از طریق ظاهر و سبک زندگی خود حفظ و اجرا کند. این وضعیت، پایهگذار صنایع گستردهٔ جوانسازی و شکلگیری مفهوم «اقتصاد اخلاقی جوانی» است؛ اقتصادی که در آن، جوانی نماد سلامتی، انضباط، سازگاری و شادابی بهشمار میرود و پیری بهعنوان لغزش اخلاقی، بیماری و پیامد ناتوانی در کنترل یا بیاعتنایی به خودمراقبتی تعبیر میشود. به این ترتیب، جوانی تبدیل به کالایی رویایی میشود که همه برای خریدن و رسیدن به آن تلاش میکنند، اما هرگز نمیتوانند آن را به طور کامل اجرا کنند، چرا که ایدهآل جوانی همیشه لغزنده و چندوجهی است.
در ادامه میتوان پرسید که این کنترل و انضباط چه نسبتی با سوژگی جوانان برقرار میکنند و انسانشناسی چطور میتواند از این شکاف روایت کند. سوژگی که میتوان آن را از دل کاویدن تجربه ناامیدی، ترس، تعلیق و خشونت فهمپذیر کرد. همانطور که شهرام خسروی در کتاب «جوان و جسور» (۲۰۰۸)، جوانی را از دل این تقاطعات دنبال میکند؛ جوانی که نه لزوماً در چارچوب سادهٔ قدرت-مقاومت، بلکه در شکافها و لغزندگی همین صورتبندیها شکل میگیرد. در این میان، مصرفگرایی و توسل به مدرنیته برای برخی جوانان به ابزاری برای ساخت نوعی خودآیینی در برابر دولت و همزمان ایجاد هویتی متمایز در نسبت با جوانان طبقات دیگر بدل میشود؛ جوانانی که «جواد» تلقی میشوند و از منظر جوانان طبقات مرفه به اندازهٔ کافی مدرن و «جوان» شمرده نمیشوند.

همچنین او در کتاب «زندگیهای بیثبات: انتظار و امید در ایران» (۲۰۱۷) نشان میدهد که خشونت وارد شده به جوانان میتواند دائمی، مداوم و تنیده در بطن زندگی باشد و نه صرفا معطوف به رویدادی خاص. این همان خشونتی است که این افراد را در «جوانی ابدی» نگه میدارد. جوانی که در تعلیق دنبالهدار است زیرا نمیتواند کار ثابت و سرپناه مستقلی داشته باشد، ازدواج کند و در نگاه جامعه، بزرگسال تلقی شود. به عبارتی، دور نگهداشتن جوانان از بازار کار، میتوانست سن ازدواج را به تعویق بیاندازد و به خانوادهٔ هستهای و والدین، ابزار و قدرت بیشتری برای کنترل و اعمال قدرت هنجارین بر فرزندان اعطا کند. این وضعیت باعث میشود که زندگی جوانان در «حالت انتظار» و تعلیق بگذرد؛ منتظر فرصتی، تحولی یا تغییری که نمیدانند چه زمانی و چگونه میآید. این انتظار هم باعث ناامیدی میشود و هم در درونش نوعی امید معلق نهفته است که شاید روزی شرایط بهتر شود. این ترکیب پیچیدهٔ عواطف، بخش مهمی از تجربه زندگی جوانان است که اساسا جوانان و جوانی را در جغرافیا و زمانهٔ ما برمیسازد.
در نهایت، جوانی نه یک بازهٔ سنی که دستهبندیای سیاسی است؛ امری که در کنشهای روزمره اجرا و متعین میشود و میتواند از دل همین کنشها به شکاف، تناقض و گسست برسد. شاید امروز زمان آن باشد که به جای تجلیل و ستایش بیچونوچرای جوانان یا فروکاستنشان به موجوداتی پست و حقیر، آنها را همچون انسان و با همهٔ پیچیدگیهای انسانبودن و نه بهعنوان موجوداتی کاملاً متمایز از بزرگسالان به رسمیت بشناسیم.
