دولت مکان ندارد! دربارهٔ کتاب «ایدئولوژی و ساز‌و‌برگ‌های ایدئولوژیک دولت» لوئی آلتوسر

یاشار دارالشفاء

دولت مکان ندارد! دربارهٔ کتاب «ایدئولوژی و ساز‌و‌برگ‌های ایدئولوژیک دولت» لوئی آلتوسر

 

مقدمه‌

احتمالاً موجی از انتقادات تند در فضای مجازی علیه نظام آموزشی ایران به خاطر «آموزش ایدئولوژیک» نظرتان را جلب کرده باشد. در نگاه اول این انتقادات رادیکال و روشنگر به نظر می‌رسند. اما با دقت بیشتر درمی‌یابیم که این گفتمان انتقادی، تنها یک شکلِ خاص و آشکار از ایدئولوژی (ایدئولوژی مذهبی رسمی) را هدف گرفته، در حالی که کاملاً نسبت به ایدئولوژیِ عمیق‌تر و کارآمدترِ طبقاتی ساکت است. این گفتمان، در عمل به خدمت منطق بنیادی‌تری درمی‌آید: منطقی که رقابت فردی، موفقیت بر اساس شایستگیِ صوری، و پذیرش نابرابری اقتصادی را به عنوان اموری طبیعی و گریزناپذیر بازتولید می‌کند. در جریان این انتقادات، هنگامی که از «کارآمدی» مدارس غیرانتفاعی صحبت می‌شود، از کیفیت بالاتر آموزش در این مدارس سخن به میان می‌آید. اما در تبلیغ این آلترناتیو آموزش ایدئولوژیک رسمی دولتی،  مطلقاً اشاره‌ای به عدم دسترسی فرزندان فرودستان به‌ این کیفیت مطلوب چیزی گفته نمی‌شود. یا این نکته که در همان مدارس هم ارزش‌هایی از این دست در حال نهادینه شدن هستند:«هر کس بیشتر تلاش کند، الزاماً موفق می‌شود!»

این پارادوکس، یعنی نقدِ یک ایدئولوژی آشکار در خدمت تحکیم ایدئولوژی پنهانِ مسلط، تنها با یک نظریه قابل توضیح است. اینجا مبارزه علیه نمایشِ قدرت خود به بخشی از نمایش بدل می‌شود. پیاده‌نظامی که در حالی که فریاد اعتراض علیه یک معضل سر می‌دهد، ناخواسته در حال تثبیت و بازتولید معضل بزرگتر و نامرئی‌تری است که تمامی مناسبات موجود را طبیعی و تغییرناپذیر جلوه می‌دهد.

لویی آلتوسر با معرفت‌شناسی تیزبین خود، نقشهٔ جدیدی پیش روی ما می‌گذارد. در این نقشه دولت یک «مکان» نیست، بلکه «رژیمی رابطه‌ای» است که در رفتار ما منتشر است. دولتی که در آشپزخانهٔ خانهٔ شما، در نگاه معلم به دانش‌آموز، و در رؤیای موفقیتِ تبلیغ‌شده در یک آگهی بازرگانی حضور دارد. قدرت دیگر فقط با چماق و زندان کار نمی‌کند؛ بلکه در نهادها و مقولاتی به ظاهر از آنِ ما و بخش غیردولتی (مانند مدارس غیرانتفاعی، خانواده و سینمای کمدی) لانه کرده و ما را به گونه‌ای می‌سازد که «داوطلبانه»، نقش خود در نظم موجود را بپذیریم.

فهم این نقشه جدال برای تغییر را پیچیده‌تر می‌کند، اما در عین حال، میدان‌های جدید و امیدوارکننده‌ای برای مقاومت می‌گشاید. این مقاله دعوتی است برای عبور از هیولای «دولت-مکان» و کشف «دولت-فرآیند». سفری که از خوانش آلتوسر می‌آغازد و  امیدوار است بتواند درکی ریشه‌ای‌تر از قدرت در زندگی روزمره به دست دهد.

 

۱. معرفی کلی کتاب: اثری دوران‌ساز در گذار به پسامارکسیسم

جایگاه کتاب در تاریخ بحث

مقالهٔ «ایدئولوژی و دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت» که نخستین بار در ۱۹۷۰ منتشر شد، یکی از متون کلیدی «مارکسیسم ساختارگرا» و از مهم‌ترین مداخلات نظری در نیمهٔ دوم قرن بیستم به شمار می‌رود. این اثر پاسخی بود به «بحران تبیین دولت در مارکسیسم کلاسیک». مسأله‌ این بود که اگر دولت، به تعبیر مارکس، «کمیته‌ٔ اجرایی بورژوازی» است، چگونه سلطهٔ طبقاتی فراتر از اعمال قهر محض، تداوم و بازتولید می‌یابد؟ آلتوسر با عبور از تقلیل‌گرایی اقتصادی (اقتصاد به مثابهٔ تعیین‌کنندهٔ نهایی) و نیز فراتر رفتن از تمایز سادهٔ زیربنا/روبنا، دستگاه مفهومی پیچیده‌ای را برای تحلیل «چگونگی بازتولید روابط تولید» پیش نهاد. پیش از آلتوسر، نظریه‌پردازی دربارهٔ دولت عمدتاً در دو سنت کلی اما با شاخه‌های درونیِ متنوع، در جریان بود:

۱. درون سنت مارکسیستی:

همان‌گونه که اشاره شد، صورت‌بندی بنیادین مارکس و انگلس —به‌ویژه در «مانیفست کمونیست»— دولت را به مثابهٔ «کمیتهٔ اجرایی بورژوازی» تعریف می‌کرد. در آثار بعدی مانند «هجدهم برومر لویی بناپارت»، مارکس به پیچیدگی‌های بیشتری پرداخت و از «استقلال نسبی» دولت از طبقات صحبت کرد، اما این ایده به صورت نظام‌مند بسط نیافت. در این قرائت دولت عمدتاً به عنوان قوای قهریه در نظر گرفته می‌شد.

لنین نیز در آستانهٔ انقلاب اکتبر، در اثرش «دولت و انقلاب» (۱۹۱۷)، بار دیگر بر نقش دولت به مثابهٔ «دستگاه سرکوب طبقاتی» تأکید کرد. تحلیل او بسیار متمرکز بر جنبهٔ قهرآمیز دولت و ضرورت «درهم شکستن دستگاه دولتی کهن (بورژوایی)» بود. اگرچه این تحلیل برای موقعیت انقلابی ضروری بود، اما برای توضیح ثبات و تداوم دولت در دوره‌های عادی سرمایه‌داری کافی به ‌نظر نمی‌رسید.

لحظهٔ متفاوت در رویکرد مارکسیستی به دولت تا پیش از آلتوسر متعلق به گرامشی است. او در «یادداشت‌های زندان» (۱۹۲۹-۱۹۳۵) بین «جامعهٔ سیاسی» (حوزهٔ قهر و اجبار مستقیم، شامل دولت، ارتش، پلیس) و «جامعهٔ مدنی» (حوزهٔ نهادهای فرهنگی، آموزشی، مذهبی) تمایز قائل شد. مفهوم کلیدی او «هژمونی» بود: سلطه‌ای که نه تنها از طریق قهر، بلکه از طریق تولید رضایت و اقناع در «جامعهٔ مدنی» اعمال می‌شود. کار گرامشی دریچه‌ای به سوی تحلیل نهادهای ایدئولوژیک گشود، اما نوشته‌های او پراکنده بود و نیاز به بسط نظام‌مند داشت.

۲. بیرون از سنت مارکسیستی:

ماکس وبر (۱۹۲۰-۱۸۶۴) دولت را اجتماعی انسانی می‌دانست که «ادعای انحصار کاربرد قوهٔ قهریهٔ مشروع را در یک قلمرو معین دارد». تأکید او بر «مشروعیت» (سنتی، کاریزماتیک، عقلانی-قانونی) و فرآیند «عقلانی شدن» و دیوان‌سالاری (بوروکراسی)، تحلیل دولت را از تقلیل‌گرایی اقتصادی جدا کرد. وبر نشان داد که دولت مدرن بر پایهٔ شبکه‌ای از نهادهای تخصصی و عقلانی استوار است که صرفاً به زور تقلیل‌پذیر نیست. از این نظر بی‌راه نیست اگر گفته شود آلتوسر با پذیرش این پیچیدگی نهادی، آن را در چارچوبی مارکسیستی بازتفسیر کرد.

چهرهٔ مهم دیگری که خارج از سنت مارکسیستی و پیش از آلتوسر در خصوص دولت نظریه‌پردازی کرده بود، ارنست کاسیرر با کتاب مهم «اسطورهٔ دولت» (1946) است. او در این کتاب، که پس از فاجعهٔ نازیسم نوشته‌ است، از منظری کانتی استدلال می‌کند که دولت مدرن نه فقط با زور، که با بهره‌گیری از «اسطوره‌های سیاسی» جدید (مانند اسطورهٔ نژاد) که در بستر احساسات غیرعقلانی عمل می‌کنند، اطاعت توده‌ها را جلب می‌کند. این تحلیل، توجه را به بعد «نمادین» و «غیرعقلانی» قدرت جلب می‌کرد.

آلتوسر از مارکس و لنین، مسئلهٔ «بازتولید روابط تولید» و «نقش دولت به مثابه عامل طبقاتی» در این فرآیند را می‌گیرد و می‌کوشد با وام‌گیری ایدهٔ «نهادهای جامعهٔ مدنی به مثابهٔ عرصهٔ اعمال هژمونی» از گرامشی، به جای مفهوم کلی «جامعهٔ مدنی»، مفهوم «دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت» را جایگزین کند.

در ادامه، توجه او به تأکید وبر بر کثرت نهادهای تخصصی و نقش آن‌ها در ادارهٔ جامعه خود را در هیأت استقلال نسبی روبنا از زیربنا نشان می‌دهد تا به اعتبار آن بتواند با اتکا به کاسیرر و نیز روانکاوی لکان، بینش مربوط به بُعد «تخیلی» رابطهٔ انسان با جهان و مکانیسم‌های «فراخوانی» سوژه را اقتباس کند؛ که او آن را در قالب مفاهیم «کردارها» و «نهادها» صورت‌بندی می‌کند.

جایگاه نویسنده

لویی آلتوسر (۱۹۹۰-۱۹۱۸)، استاد فلسفه در اکول نرمال سوپریور پاریس، از چهره‌های شاخص نظری حزب کمونیست فرانسه بود. پروژهٔ فکری او «بازخوانی علمی» مارکس از عینک ساختارگرایی و روانکاوی لکانی بود. همان‌گونه که پری اندرسون در «درآمدی بر مارکسیسم غربی» اشاره می‌کند، آلتوسر با تمرکز بر «ساختار کلیّت اجتماعی» و «عملکردهای ایدئولوژیک»، مارکسیسم را از فلسفهٔ هگلی و آنچه انسان‌گرایی اگزیستانسیالیستی می‌پنداشت پاکسازی کرد. آلتوسر مدعی شد که مارکس با کشف «قارهٔ تاریخ» یک «ضد-اومانیسم نظری» بنیان نهاده است. از دید او، این «ساختارها» (شیوهٔ تولید و ایدئولوژی آن) هستند که سوژه‌ها را می‌سازند، نه برعکس. برای او انسان‌ها نه «سوژه‌های تاریخ»، بلکه «حاملان روابط ساختاری» هستند.

 با معرفی «دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت» در کنار «دستگاه سرکوبگر دولت»، آلتوسر تحلیل از دولت را به‌ طور کیفی گسترش داد. دولت دیگر فقط «شبکهٔ سرکوب» نبود، بلکه یک «ماشین پیچیدهٔ بازتولید» بود که بخش اعظم کارکردش از طریق نهادهای به ‌ظاهر غیردولتی و خصوصی (مدرسه، خانواده، رسانه) انجام می‌شد. به این معنا آلتوسر یک «اپیستمولوگ» بود که به بازخوانی مسئله‌مندی (پروبلماتیک) آثار مارکس پرداخت. اندیشیدن به مفاهیمی مانند سوژه، ایدئولوژی، دولت، و ساختار پس از او هرگز مانند قبل نبوده و نیست.

 زمینه و زمانهٔ اثر

این مقاله در دوره‌ای نوشته شد که شکست قریب‌الوقوع جنبش‌های رادیکال دههٔ ۶۰ و تثبیت مجدد نظم سرمایه‌داری، ضرورت درک سازوکارهای غیرمستقیم و فرهنگی سلطه را عیان ساخته بود. در چنین بستری، آلتوسر با وام‌گیری از گرامشی (مفهوم هژمونی) و روانکاوی لکان، کوشید توضیح دهد که چرا طبقات فرودست اغلب «به میل خود» به نظم موجود گردن می‌نهند.

در دههٔ ۱۹۶۰ شاهد اوج‌گیری جنبش‌های اعتراضی علیه نظم موجود سرمایه‌دارانه-امپریالیستی هستیم:

جنبش دانشجویی مه ۶۸ فرانسه با شعارهای ضدسرمایه‌داری و ضداقتدارگرایی.
جنبش حقوق مدنی و ضد جنگ ویتنام در آمریکا.
اعتراضات کارگری در ایتالیا (پاییز داغ ۱۹۶۹).
جنبش‌های کوئیر.

با وجود اینکه این جنبش‌ها ساختارهای سیاسی و اجتماعی موجود را به چالش کشیدند، تا اوایل دههٔ ۱۹۷۰، نه ‌تنها این خیزش‌ها عمدتاً مهار شدند و نظم سرمایه‌داری فرو نپاشید، بلکه با قدرتی بیشتر هم تثبیت شد و حتی بخش‌هایی از این نیروهای معترض و مبارز به جزئی از سازوکار بازتولید وضع موجود تبدیل شدند.

نگاه آلتوسریایی برای فهم وضعیت موضوع را از این عینک می‌بیند که جنبش مه ۶۸ ممکن است برای چند هفته دانشگاه‌ها را تعطیل کرده باشد، اما نتوانست منطق عمیق‌تری را که توسط کل دستگاه آموزشی —از مهدکودک تا دانشگاه— بازتولید می‌شد، به چالش بکشد. حتی رادیکال‌ترین دانشجویان، چون خود محصول همین سیستم بودند، نتوانستند در فرآیند فراروی از خود، ریشه‌ها را هدف بگیرند. به این ترتیب چنین شد که بسیاری از آن‌ها پس از فروکش کردن توفان اعتراضات، به موقعیت‌های مدیریتی و حرفه‌ای در درون همان نظامی بازگشتند که علیهش شورش کرده بودند.

این همان جاست که آلتوسر از گرامشی فراتر می‌رود و از روانکاوی لکان بهره می‌گیرد. او توضیح می‌دهد که ایدئولوژی صرفاً یک «حقه» یا «دروغ» نیست که از بالا القا شود. بلکه، ایدئولوژی افراد را به عنوان «سوژه» می‌سازد.

به نظر می‌رسد آلتوسر در این بستر می‌خواهد توضیح دهد که انقلاب تنها با تسخیر کاخ‌های دولتی به دست نمی‌آید، بلکه مستلزم «انقلاب در قلب‌ها و ذهن‌ها» است —انقلابی که تنها با درک و تسخیر «کارخانه‌های تولید سوژه» که دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت هستند ممکن می‌شود. شکست دههٔ ۶۰، شکست در این نبرد دوم بود.

۲. مسئله‌مندی اثر: دولت به مثابه دستگاه بازتولید

پرسش محوری آلتوسر را می‌توان این‌گونه صورت‌بندی کرد: «روابط تولید (یعنی روابط طبقاتی استثماری) چگونه در درون شیوهٔ تولید سرمایه‌داری بازتولید می‌شوند؟» پاسخ او این است که این بازتولید صرفاً از طریق بازتولید «نیروی کار» (چه از نظر مهارت‌های فنی و چه از نظر تبعیت ایدئولوژیک) ممکن می‌شود. اما این بازتولید چگونه صورت می‌گیرد؟ اینجاست که آلتوسر مفهوم «دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت» را در تقابل و تکمیل «دستگاه سرکوبگر دولت» معرفی می‌کند.

انسان‌شناسی دولت، به مثابهٔ شاخه‌ای که بر «تجربهٔ زیستهٔ دولت»، «شیوه‌های عینیت‌یابی قدرت» و «بازتولید روزمرهٔ حاکمیت» متمرکز است، قرابت نظری عمیقی با پروبلماتیک آلتوسر دارد. انسان‌شناسانی چون فیلیپ آبرامز و جیمز اسکات بر این نکته تأکید دارند که دولت نه یک نهاد یکپارچه، بلکه مجموعه‌ای از فرایندها و بازنمودهاست که در زندگی روزمره ساخته و بازتولید می‌شود. آلتوسر با متمرکز کردن تحلیل بر نهادهایی مانند مدرسه، خانواده، مذهب و رسانه، ابزاری مفهومی برای ردیابی «مادیت ایدئولوژی» و «تولید سوژه‌های مطیع» در اختیار انسان‌شناسی دولت قرار می‌دهد. به بیان اشتاین مِتز، آلتوسر نشان می‌دهد که دولت صرفاً در کاخ‌های حکومتی نیست بلکه در کلاس درس، در خانواده و در برنامه‌های تلویزیونی نیز «تنفس» می‌کند.

۳. استدلال و سازمان‌دهی اثر: از قهر تا ایدئولوژی

استدلال آلتوسر در این مقاله حرکتی دیالکتیکی از کل به جزء و از سطح آشکار به سطح نهان دارد:

در فصل اول او از تحلیل کلاسیک مارکسیستی بازتولید وسایل تولید و نیروی کار آغاز می‌کند، اما سپس نشان می‌دهد که این بازتولیدِ فنی کافی نیست. شرط ضروری بقای نظام سرمایه‌داری، بازتولید خودِ «روابط تولید» است؛ یعنی بازتولید تبعیت و انقیاد کارگر در برابر سرمایه‌دار. سپس برای پاسخ به این پرسش، تمایزی بنیادین قائل می‌شود: «دستگاه سرکوبگر دولت» شامل نهادهای قهریه‌ای مانند دولت، ارتش، پلیس و زندان‌هاست که عمدتاً از طریق قهر و اجبار عمل می‌کند. در مقابل «دستگاه‌های ایدئولوژیک دولت» نهادهای نسبتاً خودمختاری مانند مدارس، خانواده، کلیسا، رسانه‌ها، اتحادیه‌ها و نظام‌های فرهنگی هستند که عمدتاً از طریق ایدئولوژی عمل می‌کنند. نکتهٔ کلیدی اینجاست که «دستگاه‌های سرکوبگر» در نهایت وحدت‌بخش میدان عمل «دستگاه‌های ایدئولوژیک»ست و ایدئولوژی مسلط (ایدئولوژی طبقه حاکم) در درون این دستگاه‌ها تحقق می‌یابد.

در فصل سوم آلتوسر یک «چرخش» اساسی در روایت خود ایجاد می‌کند. او استدلال می‌کند که در جوامع سرمایه‌داری پیشرفته، سازوبرگ‌های ایدئولوژیک آموزشی جایگزین سازوبرگ‌های ایدئولوژیک مذهبی شده است. مدرسه، کودکان را برای سال‌ها در خود جای می‌دهد و در حین آموزش مهارت‌های فنی، قواعد و اخلاقیات مطابق با نظم موجود (احترام به سلسله‌مراتب، تقسیم‌بندی زمان، تبعیت از مقام بالاتر) را در آن‌ها درونی می‌کند. مدرسه به‌گونه‌ای سیستماتیک، کودکان را به «سوژه‌های» مطیع برای نقش‌های طبقاتی آینده (کارگر، مدیر، سرمایه‌دار) تبدیل می‌کند. این همان «بازتولید انقیاد ایدئولوژیک» است.

بخش چهارم اثر، شناخته‌شده‌ترین بخش مقاله است. آلتوسر با وام‌گیری از روانکاوی لکان، نظریه‌ای دربارهٔ «کارکرد ایدئولوژی» ارائه می‌دهد: ایدئولوژی صرفاً مجموعه‌ای از عقاید کاذب نیست، بلکه «بازنمایی رابطهٔ خیالی افراد با شرایط واقعی هستی‌شان» است. مهم‌تر از آن، ایدئولوژی دارای «واقعیت مادی» است؛ یعنی در کردارها، مناسک و نهادها تجسم می‌یابد. کارکرد اصلی ایدئولوژی «فراخواندن افراد به مثابهٔ سوژه» است. همان‌گونه که پلیس با صدا زدن «هِی شما!» فردی را در خیابان به سوژهٔ خود تبدیل می‌کند، ایدئولوژی نیز مدام ما را به مثابه «سوژه‌های» خودمختار، دارای وجدان و مسئول (مثلاً «شاگرد نمونه»، «پدر دلسوز»، «شهروند قانون‌مند») فرامی‌خواند. این فرآیند، توهم مرکزیت و اختیار را به فرد می‌بخشد، در حالی که در واقعیت، او را در موقعیتی از تبعیت ساختاری قرار می‌دهد.

آلتوسر با تمایز میان «سبب‌ها» به عنوان علل واقعی اقدام فرد با «انگیزه‌ها» به عنوان عللی که فرد برای عمل خویش، آن‌ها را واقعی می‌انگارد، معتقد است که «ایدئولوژی بازنمایی روابط خیالی افراد با شرایط هستی‌شان است»؛ و نیز می‌افزاید که موتور تحول یک ایدئولوژی نمی‌تواند در خودش باشد، بلکه در خارج آن، در آن چیزی است که زمینه و مبنای آن ایدئولوژی است. از نظر آلتوسر، علت اینکه «موتور تحول یک ایدئولوژی نمی‌تواند در خودش باشد»، به این برمی‌گردد که ایدئولوژی تاریخ ویژه‌ای از آنِ خود ندارد. مثلا اگر سرمایه‌داری را نظام مبادلهٔ کالایی درنظر بگیریم، خیلی راحت می‌توانیم این نتیجه را هم بگیریم که از زمان‌های بسیار دور که انسان‌ها باهم کالاهای‌شان را مبادله می‌کردند، سرمایه‌داری وجود داشته است و صرفاً در طول تاریخ، شکل آن از حالت سادهٔ مبادلهٔ کالا به کالا به شکل‏‌های پیچیدهٔ اکنون در هیأت بورس‌بازی و غیره درآمده است. کمال خسروی در «نقد ایدئولوژی» بسط قابل‌قبولی از معنا و مفهوم «موتور محرکهٔ ایدئولوژی در خارج از آن» می‌دهد:

«وقتی ایدئولوژی را بیان حقوقی، سیاسی، اخلاقی و… روابط اجتماعی تولید تعریف کنیم و بدین‌طریق تاریخ این اشکال را نه در خود آن‌ها، بلکه در تاریخ روابط اجتماعی تولید جست‌وجو کنیم، این امکان نیز پدید می‌آید که ایدئولوژی را همچون همزاد جاویدان زندگی اجتماعی انسان تلقی کنیم و راه به درک جدیدی بگشاییم. گام بعدی‌ای که در همین «ایدئولوژی آلمانی» برداشته می‌شود، سرآغاز درک کاملا متفاوتی از ایدئولوژی است. بدین ترتیب که اگرچه مفاهیم ایدئولوژیک، بیان روابط اجتماعی تولید هستند، اما همواره در قالب مفهومیِ خود باقی نمی‌‏مانند، بلکه به خود واقعیت و مادیت می‌بخشند و از آن زمان به بعد، دیگر نه به عنوان سیستم مفهومی (یعنی دریافت سوژه از چیزی)، بلکه در مقام یک موضوع (یک ابژه) عمل می‌کنند. این گام، پل مهمی است که ما را به تعبیر تازه‌ای از ایدئولوژی به منزلهٔ بافتی از خود روابط اجتماعی و مفصلی در خود پراتیک‏‌ها می‌‏رساند» (خسروی، ۱۳۸۳: ۱۲۱-۱۲۰).

۴. مازاد اثر: گشودگی‌های نظری برای انسان‌شناسی دولت

آلتوسر با این اثر موفق شد حرفی کاملاً جدید در رابطه با دولت بزند: دولت نه فقط نهادی برای سرکوب، بلکه مجموعه‌ای پیچیده و ناهمگن از دستگاه‌هاست که از طریق درونی‌سازی ایدئولوژی در زندگی روزمره، به بازتولید نظم اجتماعی می‌پردازد. این نگاه، راه را برای مطالعات پسامارکسیستی دربارهٔ دولت، قدرت و سوژه‌بودگی هموار کرد.

در واقع اگر در انسان‌شناسی دولت یک پرسش این است که دولت چگونه در زندگی روزمره زیسته می‌شود، اهمیت متن آلتوسر در این است که دقیقاً همین را پیش‌گویی می‌کند: دولت از خلال نهادهایی عمل می‌کند که مردم آن‌ها را «دولتی» نمی‌دانند. بر این اساس می‌توان گفت دولت، در نگاه آلتوسر، یک رژیم رابطه‌ای است، نه صرفاً یک ساختار قانونی.

صورت‌بندی آلتوسر به طرح پرسش‌هایی بدیع منجر شد:

چگونه سازوبرگ‌های ایدئولوژیک مختلف (خانواده، مدرسه، رسانه) با یکدیگر همکاری یا رقابت می‌کنند؟

مقاومت در برابر استیضاحِ ایدئولوژی چگونه ممکن است؟ (پرسشی که بعدها توسط استوارت هال و نظریه پردازان مطالعات فرهنگی پیگیری شد).

آلتوسر با اثر کوتاه خود توانست دولت را نه یک «ابژه» یا «شیء» یکپارچه، بلکه یک «فرایند» و یک «میدان نبرد» بفهمد. این نگاه، سه گام اساسی برداشت:

تکثرگرایی نهادی: دولت فقط پارلمان و پلیس نیست. دولت شبکه‌ای ناهمگن و متکثر از نهادهاست: از مدرسه و کلیسا تا زندان و ارتش. این نهادها منطق عملیاتی متفاوتی دارند (ایدئولوژی در مقابل قهر)، اما در نهایت تحت هژمونی یک ایدئولوژی مسلط، وحدت می‌یابند: بازتولید سرمایه‌داری.

جابه‌جاییمکان قدرت: قدرت دولت دیگر منحصر در قصرهای حکومتی نیست، بلکه در ملموس‌ترین و پیش‌پاافتاده‌ترین عرصه‌های زندگی روزمره پراکنده شده است: در کلاس درس، در مطب دکتر، در درون خانواده، در برنامه‌های تلویزیونی. دولت از طریق این نهادها «زیسته» می‌شود.

تمرکز بر مکانیسم‌های درونی‌سازی: مسئلهٔ اصلی، اطاعت بیرونی نیست، بلکه تولید «سوژه‌های مطیع» از طریق فرایند «استیضاح» است. دولت در این خوانش، یک «ماشین سوژه‌سازی» است. اینجا دیگر دولت یک "چیز" نیست، بلکه مجموعه‌ای از کردارها و گفتمان‌هایی است که روابط اجتماعی را تنظیم و بازتولید می‌کند؛ یک رژیم رابطه‌ای.

این سه گام، بنیان‌های یک «انسان‌شناسی دولت» به سبک آلتوسری را می‌ریزد: مطالعهٔ دولت نه از طریق قوانین اساسی، که از طریق اتنوگرافی نهادهای آن و ردیابی فرایندهای سوژه‌سازی در زندگی روزمره.

فارغ از چهره‌هایی در خود سنت چپ و مارکسیستی که از کار آلتوسر وام گرفتند، دایرهٔ این تأثیرگذاری را می‌توان حتی بیشتر هم دید. برای مثال نمونهٔ برونو لاتور می‌تواند گزینهٔ عجیبی باشد. لاتور و آلتوسر در یک نقطه به هم می‌رسند: توجه به «غیرانسان‌ها» و نقش آن‌ها در شبکه‌های قدرت. برای آلتوسر، نهادها (مدرسه، کلیسا) «دستگاه‌های مادی» هستند. برای لاتور، «غیرانسان‌ها» (ابزارها، فرم‌ها، معماری) به عنوان «کنشگر» در شبکه‌ها عمل می‌کنند. یک اتنوگرافی لاتوری از دولت ممکن است بر روی مثلاً فرم مالیاتی یا پایگاه دادهٔ دولتی که رفتار انسان‌ها را هدایت می‌کند، متمرکز شود. این را می‌توان بسط مادی‌گرایانهٔ افراطیِ همان بینش آلتوسر دربارهٔ «واقعیت مادی ایدئولوژی» دانست، با این تفاوت که لاتور «ایدئولوژی» به عنوان یک کل را کنار می‌گذارد و به «کنش» خودِ اشیاء توجه می‌کند.

آوردهٔ اثر برای موضوع دولت در ایران

اهمیت خوانش آلتوسری دولت برای فهم موقعیت دولت در ایران از این حیث می‌تواند جالب باشد که دولت در فضای ذهنی روشنفکران ایرانی در تمامی طول تاریخ معاصر اساساً به عنوان یک هیولایی که باید برانداخته یا تسخیر شود، نگریسته شده است. اما رویکرد آلتوسری فراخوانی‌ست به خارج شدن از این نگاه مکان‌مند به دولت و ساری و جاری دیدن آن در روابط زندگی روزمره. در واقع در جایی که وقتی حتی پای تحلیل نقش «مدرسه» و «دانشگاه» هم به میان می‌آيد، دولتِ مکان‌مند در ذهن‌های ایرانی برجسته است، میراث نگاه آلتوسری به دولت می‌تواند چه دستاوردی داشته باشد؟

نگاه مسلط در گفتمان روشنفکری و حتی عمومی ایران، چه در دورهٔ پهلوی و چه پس از انقلاب، دولت را به عنوان یک «هیولای مرکزگرا» (لویاتان) تصویر کرده است: موجودی یکپارچه، متمرکز در ساختمان‌های مشخص (کاخ‌ها، نهادهای حاکمیتی)، و عمدتاً متکی بر قهر (سرکوب، بوروکراسی دستوری). این تصویر از دولت به خوبی در آثار نظریه‌پردازانی چون محمدعلی همایون کاتوزیان (با مفهوم «دولت خودکامه» و تحلیل رابطهٔ دولت و جامعهٔ کوتاه‌ مدت)، احمد اشرف و علی بنو عزیزی (در تبیین ماهیت بوروکراتیک-پاتریمونیالیستی دولت پهلوی) و نیز افرادی مانند آبراهامیان و احمد سیف (در نقد ساختار استبداد آسیایی) بازتاب یافته است. در واقع حتی وقتی بر مدرسه و بیمارستان هم متمرکز می‌شویم، آن فرمان راندن از درون کاخ‌ها و نهادهای حاکمیتی را احساس می‌کنیم. این نگاه، اگرچه بخشی از واقعیت را بازمی‌تاباند، اما درون تله‌هایی شناختی گیر می‌افتد:

تلهٔ مکان‌مندی: دولت تنها در «مرکز» و در «نهادهای رسمی» جست‌وجو می‌شود.
تلهٔ تقابل ساده: رابطهٔ مردم/دولت به شکل «ما در بیرون» در مقابل «آن‌ها در درون» صورت‌بندی می‌شود.
تلهٔ راهبرد متمرکز: تغییر تنها از طریق «تسخیر مرکز» یا «درهم شکستن آن» تصور می‌گردد. 

خوانش آلتوسری ما را به شدت از این سه تله دور می‌کند. با عینک او دولت در ایران معاصر یک «اقلیم رابطه‌ای» است. این اقلیم نه یک مکان، بلکه یک «فضای زیسته» است که از طریق شبکه‌ای درهم‌تنیده از دستگاه‌های ایدئولوژیک و سرکوبگر تولید و بازتولید می‌شود. اهمیت انسان‌شناسانهٔ نگاه آلتوسر در اینجا آشکار می‌شود که قدرت دولت نه از طریق نفوذ به حریمی پیش‌سیاسی و دست‌نخورده، بلکه از طریق ساخته ‌شدن و بازتولیدِ مداوم در دلِ خودِ همین عرصه‌های به ظاهر خصوصی —مانند خانواده، روابط عاطفی و اوقات فراغت— تحقق می‌یابد. این نهادها نه پناهگاه‌هایی مصون از قدرت، بلکه از کانون‌های اصلی تولید و بازتولید ایدئولوژی هستند. بنابراین، مسئله نه آلوده ‌شدنِ عرصهٔ خصوصی توسط دولت، بلکه شکل‌گیری هم‌زمان سوژه‌ها و نظم اجتماعی در درون این کردارهای به ظاهر روزمره است. برای نمونه ارزش‌هایی مانند مالکیت خصوصی، فردگرایی مصرف‌کننده یا آرمان‌های شغلی خاص، نه از بالا تحمیل، بلکه در دل همین فضاها —از طریق برنامه‌های تلویزیونی، آموزش‌های غیررسمی خانواده یا الگوهای همسالان— طبیعی و "خودی" جلوه داده می‌شوند. این فرایند، دولت را به یک «رژیم رابطه‌ای» تبدیل می‌کند که در تاروپود زندگی روزمره تنیده شده است.

به اعتبار چنین فهمی، می‌توان ساری و جاری شدن خواست بنیادی دولتِ سرمایه‌داری (یعنی بازتولید وضعیت سرمایه‌دارانه) را از طریق جا-گیر شدن «ضرورت این بازتولید» و «مناسب بودن این بازتولید» در ذهن سوژه‌های تحت انقیادش و سپس خیز برای خدمت‌رسانی عملی به این بازتولید را رؤیت کرد:

به عنوان نمونه‌ای برجسته مجوز ساخت و اکران فیلم‌های سینمایی به ظاهر ضد هنجارهای تبلیغی حکومت اما دربردارندهٔ ارزش‌های وضعیت سرمایه‌دارانه را بررسی کنیم: در فیلم‌های پرفروش و زرد گیشه‌ای مانند «زودپز»، «مرد عینکی»، «فُسیل»، «پول و پارتی»، «تگزاس» و «انفرادی»، اگرچه هنجارهای حکومتی شکسته می‌شود (مثلا وجود صدای خواننده‌های لس‌آنجلسی زن ، پوشش‌ها و آرایش‌هایی که حکومت در جامعه با آن‌ برخورد می‌کند یا مقادیر فراوانی رقص و شوخی‌های جنسی)، اما در نهایت با ترویج فردگرایی افراطی، مصرف‌گرایی، موفقیت‌طلبی مبتنی بر ثروت و موقعیت اجتماعی و عادی‌سازی روابط بورژوایی، به بازتولید ایدئولوژی بنیانی‌ای که حاکمیت بر آن سوار است، کمک می‌شود. در واقع ایدئولوژی سرمایه‌دارانه در این فیلم‌ها برخلاف فیلم‌های به اصطلاح ارزشیِ امثال حاتمی‌کیا، به شکل هژمونیک‌ (دلپذیرانه) و نامحسوسی عمل می‌کند چرا که خود را در پوشش «هنجارشکنی» پنهان کرده و از این طریق عمیق‌تر در ذهن مخاطب نفوذ می‌کند.

 


Althusser, Louis. On the Reproduction of Capitalism: Ideology and Ideological State Apparatuses. Edited by Jacques Bidet. Translated by G. M. Goshgarian. London: Verso, 2014.

آلتوسر، لویی. بازتولید سرمایه‌داری: ایدئولوژی و ایدئولوژی‌های دستگاه‌های دولتی. ترجمهٔ روبه‌ صدرآرا. تهران: انتشارات آگاه، ۱۳۹۷