خانه و فضای خانگی
هما صابری

مقدمه
خانه، آپارتمان، سکونتسرا یا محل اقامت؟ چه تصویری با شنیدن واژه «خانه» در ذهن شما شکل میگیرد؟ پارهای از مطالعات بر ویژگی کالبدی و معماری خانه و بر چارچوب مادی و فیزیکی متمرکز شدهاند. اما آنچیزی که به خانه حسِ «تعلق» میبخشد فراتر از ویژگیهای کالبدی، شبکهای از روابط و کنشهای روزمره و احساساتی است که در فضای خانهها جاریست تا حالوهوای خانه را ایجاد کند. در این نگاه، خانه نه ساختاری ثابت، بلکه پدیدهای پویا و گاه شکننده است؛ جاییست که میتواند هم مأمن امنیت باشد و هم عرصهای از تنش و بیگانگی، آنجا که تلاشها برای ساختنش ناتمام میماند. مطالعهٔ خانه و فضای خانگی در انسانشناسی و علوم اجتماعی جایگاهی متناقضنما دارد. از یک سو، خانهها و فضاهای خانگی به عنوان پسزمینهای ضروری همواره در متون انسانشناختی حضور داشتهاند. از سویی دیگر توانایی خانهها در بنیاننهادن و شکلدهی به زندگی اجتماعی غالباً بدیهی و حاشیهای انگاشته شده و اغلب از کانون توجه تحلیلی خارج مانده است. خانهها بستر مناسبی برای طرح پرسشهای نظری از خویشاوندی و بازتولید اجتماعی، تفاوتهای جنسی و طبقاتی تا شکلگیری دانش حسی فراهم میکنند. انسانشناسی دولت خانه را محلی میبیند که در آن سیاستهای کلان با زندگی روزمره درهممیآمیزند.
تمایز مفهومی بین «خانه» و«فضای خانگی» مقولهای نسبتاً جدید است. «خانه» عموماً به عنوان شکل مادی «فضای خانگی» در یک جامعهٔ خاص درک میشود. این مفهوم هم به ساختارهای فیزیکی شکلیافته توسط برنامهریزان، معماران، صنعتگران و سازندگان اشاره دارد و هم به ایدهٔ خانهها یا خانوارها به عنوان نهادهای اجتماعی که توسط هنجارهای مسلط تعریف شدهاند. در مقابل، «فضای خانگی» بر حس ذهنی تعلق و ریشهداشتن در جهان تأکید میورزد.
از نمادگرایی تا بازتولید اجتماعی
کارهای انسانشناختی اولیه، مانند مطالعات لوییس هنری مورگان دربارهٔ خانههای بومیان آمریکا یا تعریف برانیسلاو مالینوفسکی که خانواده را گروهی از خویشاوندان تعریف میکرد، جنبههای مادی و خاصبودگی ویژگیهای فیزیکی خانه را در تعریف خانواده امری ثانویه میدانستند و خانه را همچون «ظرفی» و صحنهای برای ایفای نقش روابط خویشاوندی و نمایشنامههای مهمی مثل ازدواج و باروری و مراسم به سن بلوغ رسیدن در نظر میگرفتند.
دو اثر پیر بوردیو و کلود لویاستروس، هر دو این رویکرد را بازتاب میدهند، اما در عین حال نشانگر آغاز تغییر بهسوی بررسی نقش خانهها در فرایندهای بنیادین اجتماعی هستند. لویاستروس (۱۹۸۳) دربارهٔ «جامعههایخانهمحور» نوشت که در آنها قدرت نخبگان از طریق نهاد «خانههای» اغلب اشرافی سازماندهی میشد. این خانهها تبار خانوادگی، زمین، قدرت و ثروت را درهم میتنیدند و نقشی حیاتی در حفظ جامعه از طریق دربرگرفتن اشکال بالقوه تنشزای قدرت ایفا میکردند. این رویکرد همچنان خانهها را به عنوان«ظرف» و بستری برای آنکه رویدادها در آن رخ دهند در نظر میگرفت، نه به عنوان پدیدهای دارای عاملیت که خود میتواند سازندهٔ اتفاقهای مهم خانوادگی نظیر خویشاوندی باشد. با این حال در تقابل با آثار قبلی، اینک عمل «حفظ و دربرگرفتن» به خودی خود به عنوان عاملی که نقش حیاتی در تداوم فرایندهای اجتماعی ایفا میکند، برجسته شده بود.
تحلیل بوردیو از خانهٔ قبائلی، قومی بربر در کوههای اطلس، نشان داد که چگونه تقابلهای دوتایی روشنایی/تاریکی، عمومی/خصوصی، مردانه/زنانه در قلب جهانبینی مردم قبائل جای داشت. این تمایزها نهتنها بر رفتارهای عمومی و باورهای دینی تاثیر میگذاشتند، بلکه در سازماندهی مادی خانه، چیدمان اثاثیه و روالهای روزمرهٔ خانگی نیز تجسم مییافتند. از نظر بوردیو، سازماندهی مادی خانهٔ قبائلی صرفاً بازتاب این جهانبینی ساختاریافته نبود، بلکه مسئول بازتولید آن نیز محسوب میشد. این دیدگاه درمفهوم «عادتواره» او به اوج رسید. خانهها مکانهای مهمی برای یادگیری عادات تجسمیافته و درونیسازی ارزشهای خاص محسوب میشوند، به این ترتیب مطالعه و تأمل در خانه، چیدمان، اثاثیه، معماری و روالهای جاری در آن، درواقع مطالعهٔ «عادتواره» هم است.
موج اول توجهات پژوهشی که از مطالعهٔ خانهها به قلمرو فضاهای خانگی جریان یافت، از تلاقی این دو رویکرد (خانه به مثابه ظرف دربرگیرنده و خانه به مثابه عامل شکلدهنده) سربرآورد و آشکار ساخت که خانهها و فضاهای خانگی صرفاً عرصههای بازتولید روابط نبودهاند، بلکه فعالانه به میانجیگری این روابط پرداختهاند.
این درک نوین از خانه و فضای خانگی به شیوههای مختلفی تصویر شده است. کارستن (1997) در مطالعهٔ خود دربارهٔ زندگی خانگی مالاییها، اجاق را در کانون خانه قرار میدهد: جایی که خانواده گرد هم میآید، غذا آماده میشود و خویشاوندی از طریق دگرگونی و اشتراک مواد خوراکی شکل میگیرد. به استدلال او، «اجاقها نهتنها منبع ملموس معاش هستند، بلکه اغلب کانون نمادین خانه نیز محسوب میشوند و تصاویر وحدت وخویشاوندی نزدیک را با خود حمل میکنند. خانهها هم پناهگاههای مادی هستند و هم کانونهای آیینی» که خویشاوندی نه صرفاً از طریق اشتراکات خونی که از طریق اشتراک غذا، هم شکل میگیرد و هم بازتولید میشود. در اینجا، ابعاد مادی و نمادین زندگی خانگی به آسانی از هم تفکیکپذیر نیستند. بلکه، همانطور که سایر نویسندگان نیز استدلال کردهاند، اجرای عینی روابط خویشاوندی و مشارکت مستقیم آنها در تداوم زندگی از طریق اشکال مراقبت و تغذیه است که به این روابط وزن و واقعیت میبخشد و آنها را با خاطره و عاطفه بارور میسازد. چنین توجهی به مراقبت، وحدت و همنشینی، مسائل مربوط به صمیمیت خانگی را در کنار موضوعات رفاه مادی، آیینهای جمعی و بازتولید اجتماعی برجسته ساخت.
انسانشناسان همچنین بر نقش خانهها در ایجاد شکلی متمایز از سازماندهی اقتصادی تأکید کردهاند که با عناوینی مانند «اقتصاد خانگی» یا «شیوهٔ تولید خانگی» شناخته میشود. تولید خانگی را براساس نیازهای واحد خانگی تعریف میکنند که عموماً سطح تولید آن پایین است. در این جوامع فعالیتهای مادی حول محور خانه سازماندهی میشود. اگرچه هم خانه و هم بنگاههای تجاری ابزارهایی برای انجام وظایف مادی هستند، اقتصاد خانگی از این جهت متمایز است که مقیاس کوچکتری دارد، محلی است و تمام یا بخشی از نیازهای معیشتی خود را تولید میکند. این شکل از سازماندهی به خانوار اجازه میدهد تا اهدافی مبتنی بر همیاری و رفاه فردی را دنبال کند، اهدافی که هر چند ممکن است با الزامات بازار مرتبط باشند، اما از آن متمایز هستند. این رویکرد خانه را بهعنوان واحد بنیادی زندگی اقتصادی توصیف میکند که از طریق پیوندهای مبادله با دیگران ارتباط برقرار میکند اما در عین حال برای خودکفایی تلاش میکند و در بستر جامعه جای گرفته است. در اینجا بار دیگر نقش کلیدی خانه در میانجیگری این روابط و همچنین بازتولید خانواده و خانوار آشکار میشود.
رویکردهای ماتریالیستی
اگرچه خانهها وفضاهای خانگی نقش اساسی در بازتولید روابط اجتماعی ایفا میکنند، اما این بازتولید را نمیتوان امری مسلم و ازپیش معلوم فرض کرد. خانهها، فضاهای خانگی و ساکنان آنها صرفاً جایگاهی از پیش تعیین شده در یک نظم کیهانی اشغال نمیکنند. بلکه بازتولید اجتماعی به عنوان فرایندی غالباً منحصر به فرد آشکار میشود که در آن افراد و خانوادههای مختلف میکوشند موقعیتهای اجتماعی داده شده و آشنا را بپذیرند، به چالش بکشند یا بازتفسیر کنند.
در حالی که بخشی از توجه انسانشناسان معطوف به نقش خانهها در بازتولید اجتماعی بود، جریان دیگری به این پرسش پرداخت که چگونه فضاهای خانگی و کارهای خانگی سوژهها را شکل میدهند. برخلاف رویکردهای پیشین که خانه را در ارتباط با نهادهای اجتماعی مانند خانواده یا نیروی کار تحلیل میکردند، این نگرشها به تنوع زندگیها و روابطی توجه کردند که درون خانه جریان دارد. برخی مطالعات به این سؤال میپردازند که چگونه حسِ تعلق، امنیت و ارزشمندی درون و از طریق خانه ساخته می شود؟ یا چه تنشهایی ممکن است بین اعضای یک خانوار بروز کند وقتی این حسها با هم همخوانی ندارند؟ واضح است که این پژوهشها تمایزی بین «خانه»، به مثابه نهاد اجتماعی بازتابدهندهٔ هنجارهای مسلط و «فضای خانگی»، شامل حس ریشهداشتن، امنیت و ارزشمندی قائل هستند. با این حال «خانه»ها (به عنوان ساختار فیزیکی) از طریق دگرگونیهای مادی- بازسازی، تزئینات و چیدمان- به «فضایخانگی» (به عنوان تجربهٔ ذهنی) تبدیل میشوند.
در سطح کلان، انسانشناسانی که معماری و برنامهریزی شهری را مطالعه میکنند نشان میدهند که چگونه خانهها درکها و نقشهای اجتماعی خاصی را القا میکنند با تمرکز کمتر بر خانههای فردی و بیشتر بر مسکن به عنوان زیرساخت، برای مثال فرمهای معماری میتوانند آرزوهای استعماری را به شکل فیزیکی تجسم بخشند. درها و دروازهها روابط اجتماعی را ساختار میدهند و محلههایی مبتنی بر طبقه و نژاد ایجاد میکنند. طراحیهای داخلی نظیر پارتیشنهای نازک که هم حریم خصوصی و هم اشکال جدیدی از فضای معاشرت ایجاد میکنند. این مطالعات نشان میدهند که خانهها هم بازتابدهندهٔ نظم اجتماعی هستند و هم فضایی برای مقاومت و بازآفرینی آن فراهم میکنند.
رویکردهای مادیگرا در شماری از مطالعات به بررسی نقش احساس (بدنمند بودن احساسات) در فضاهای خانگی پرداختهاند. هیجان و احساس به اشکالی از ادراکات بدنی اشاره دارد که اغلب ناخودآگاه هستند و به سختی در قالب کلمات بیان میشوند. این احساسات معمولاً پایهای مادی دارند، بههمین دلیل چیدمان فیزیکی خانهها میتواند فضایی را با جوعاطفی خاصی آغشته کند.
بازآفرینی خانه: رویکردهای فمینیستی و انتقادی
اگر امروزه خانه بهعنوان عرصهای برای چانهزنی و حتی مقاومت افراد در موقعیت اجتماعیشان در نظر گرفته میشود، تا حد زیادی مرهون نوشتههای فمینیستی دربارهٔ کار خانگی و زندگی زنان است. هرچند جهانشمولگرایی مفاهیم مارکسیستی در نظریهپردازی دربارهٔ کار خانگی زنان مورد نقد انسانشناسان قرار گرفته، اما همین رویکردها توجه را به قلمرو خانگی به عنوان عرصهای از کار و خلاقیت و همزمان زمینهای بالقوه برای ازخودبیگانگی و بهرهکشی معطوف کردهاند. گرچه زندگیهای درون خانه به دلایل متعددی، از جمله سلسلهمراتب جنسیتی و طبقاتی میتواند محدود شود، با این حال، حتی در شرایط دشوار هم خانه میتواند مکانی برای پاسخ خلاقانه و امیدها باشد.
همچنان که مطالعات فمینیستی تاکید میکنند، فهم خانه مستلزم توجه همزمان به ستم ساختاری و عاملیت خلاق ساکنان آن به ویژه زنان ومهاجران است. مطالعات اخیر از تمرکز صرف بر ساختارهای مادی خانه به سمت اشکال زیستهٔ خانه، به عنوان مقولهای تجربی و رابطهای رفتهاند که متأثر از دو جریان فکری هستند: یک، نقد برداشت غربی از خانه چنان که مطالعات نشان دادهاند به عنوان ملک خصوصی متعلق به خانوادهٔ هستهای که محصول سرمایهداری مدرن است. این الگو مالکیت فردی را طبیعیسازی میکند و اشکال دیگر سکونت (جمعی، موقت، غیرمالکانه) را حاشیهای میسازد و همچنین، پیوند خانه با خانوادهٔ هستهای را به هنجار مسلط تبدیل میکند؛ دو، رویکردهای پدیدارشناختی و اگزیستانسیالیستی این پرسش را مطرح کردهاند که داشتن مکانی در جهان چه معنایی دارد؟ این رویکردها خانه را نه یک نهاد ثابت، بلکه فرآیندی پیوسته میدانند و بر تجربهٔ زیسته، تخیل و تلاش افراد برای تعلق تأکید میکنند و خانه را به عنوان چیزی که احساس میشود، زیسته میشود، تصور میشود یا برایش مبارزه میشود تعریف میکنند.
خانه بهمثابه فرآیند و آرمان
در شرایط فقدان خانه فیزیکی( بیخانمانی، پناهندگی یا مهاجرت)، عناصری مانند حافظه، تخیل، عادات روزمره نقش کلیدی درحفظ حس ثبات و امنیت ایفا میکنند. آنها از طریق برنامههای روزمره، حرکت در مسیرهای آشنا، جمعآوری مواد برای پناهگاههای موقت، ملاقات با دوستان و چهرههای آشنا نه تنها روز خود بلکه محیط اطراف را نیز ساختار میبخشند تا حس خانه را ایجاد کنند.
خانه بهعنوان پدیدهای میان واقعیت، آرمان و تخیل دیده میشود؛ نه مکان، بلکه فعالیتی است که با اشیا و مکانها انجام میگیرد و در کشمکش بین آنچه داده شده و آنچه انتخاب شده، بین «گذشته وآینده» و «اکنون» معنا می یابد. شلی مالت استدلال میکند که جستجوی خانه، فاصلهٔ بین «خانه طبیعی» و «خانه آرمانی» است. این تحلیل، خانه را بهمثابه فرایندی پویا میفهمد که هم ریشه در گذشته دارد، هم در حال تجربه میشود وهم به سوی آینده جهت گرفته است. مطالعات میدانی نشان میدهند که فرایند خانهسازی حتی در شرایط بیخانمانی از طریق الگوهای زمانی (ساختار بخشیدن به روز)، راهبردهای فضایی ( استفاده از مکانهای آشنا) و تعاملات اجتماعی ( روابط با افراد شناخته شده) صورت میگیرد. این دیدگاه بر تعریف مری داگلاس از خانه بهعنوان تحت کنترل درآوردن فضا از طریق نظمدهی، جمعآوری اشیا و اجرای روالها استوار است.
تاملات انسانشناختی دربارهٔ خانه از تمرکز اولیه بر خانه بهعنوان نهادی اجتماعی برای نظمدهی جامعه و بازتولید الگوهای اجتماعی، به سمت درک خانهها بهعنوان مکانهایی برای تجربهٔ ذهنی، شکلدهی سوژه، تعلق و حتی غیرخانگیشدن تکامل یافته است. در غیاب ساختار فیزیکی، ابعاد زمانی (گذشتهٔ آرمانی، آیندهٔ خیالی) و مفهوم فرآیندیِ خانه که به فضاهای ثابت محدود نمیشود، بلکه از طریق عمل مستمر در زمان و مکان گسترش مییابد، اهمیت فزایندهای یافته است.
و در پایان
انسانشناسی دولت ناگزیر باید عرصههای مسکن و خانه را با جدیت مورد پژوهش قرار دهد، چرا که این فضاها عرصههایی هستند که قدرت دولت به ملموسترین شکل تجربه، مقاومت و بازتولید میشود. خانهها هرگز پناهگاههای کاملاً خصوصی نیستند، آنها محصول قوانین منطقهبندی، سیاستهای مسکن، کنترل اجارهبها، پاکسازی سکونتگاههای غیررسمی و برنامهریزیهای زیربنایی هستند که همگی تجسم حضور دولت در زندگی روزمرهاند. در اقتصاد بازار آزاد، خانه کالاست؛ و داشتن خانهای از آن خود رویایی اغلب ناتمام و دور از دسترس، به ویژه برای کسانی که در کشمکشی دائمی برای ساختن یا حفظ خانهای از طریق قراردادهای کوتاه مدت اجاره و یا دریافت وامهای پرریسک برای خرید خانهای هستند. خانهها همچنین در حکم زیرساختهایی عمل میکنند که بدنها، روابط و برنامههای روزمره را سامان میدهند و زندگی را به شکلی نامحسوس با نظم سیاسی و اقتصادی کلان هماهنگ میسازند. درون این فضاها، کار بدون مزد خانگی است که سوژههای جنسیتیافته، منضبط، مطیع و مولد را بازتولید میکند که دولت به آنها وابسته است. همزمان، خانه جایی است که شکست دولت به ملموسترین شکل احساس میشود و مردم در مواجهه با بیتوجهیها، ناامنیها و خشونت ساختاری دست به ابتکار، مراقبت و ترمیم میزنند. مسکن نه تنها بقای مادی که دستیابی به شناسایی (بازشناسی و قدرشناسی)، حقوق و حس تعلق را نیز میانجیگری میکند. حتی در شرایط آوارگی نیز انگارهٔ خانه، دلبستگیها به سرزمین، خاطره و ملت را زنده نگه میدارد و حیات عاطفی دولتمندی را شکل میبخشد. بنابراین برای فهم دولت، باید به فرآیند ناتمام، نزدیک و پرتنش خانهسازی نظر افکنیم.
منبع ترجمه و تلخیص:
Samanani, Farhan, and Johannes Lenhard. (2019) 2023. “House and home”. In The Open Encyclopedia of
Anthropology, edited by Felix Stein. Facsimile of the first edition in The Cambridge Encyclopedia of Anthropology. Online: http://doi.org/10.29164/19home