استعمار و پسااستعمارگرایی
روشان پارسینژاد

استعمار نوعی مشخص از روابطِ سلطه میان دولتهاست که انواع گستردهای از راهبردهای بههمپیوسته را در برمیگیرد. راهبردهایی که شامل اشغال سرزمینی، حذف و جابهجایی جمعیت بومی از طریق استعمار سکنیگر[1] و استخراج منابع اقتصادی توسط دولت استعمارگر میشوند. همچنین استعمار به شکل تاریخی بر توجیهات قانونی، فرهنگی و سیاسی برای پیشبرد پروژهٔ استعماری چه در متروپل و چه در دولت مستعمره استوار بوده است. تنوع گسترده در شکلهای مختلف قدرت استعمارگر، دورههای زمانی و مناطق جغرافیایی تحت سلطه، همراه با شرایط محلی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، مذهبی و فرهنگی، بهعلاوه تأثیرات شرایط جهانی، همه دست به دست هم دادهاند تا تنوع چشمگیری در تجربهٔ مستعمرات و پروژههای استعماری مختلف پدید آید.
برخلاف رویکردی خاص در آکادمی و افکار عمومی که استعمار را پدیدهای متعلق به گذشته میداند، در رشتهٔ انسانشناسی مفهوم «استعمار» امروزه برای اشاره به دگرگونیهایی بهکار میرود که توسط امپراتوری مدرن ایجاد شده و عواقب آن تا امروز ادامه یافته است. منظور از این دگرگونیها، تغییراتی است که در زمینه فتوحات و تسلط غرب در عصر گسترش جهانی سرمایهداری تجاری و صنعتی رخ داده است. حدود ۸۰ تا ۹۰ درصد خشکیهای جهان و اکثریت جمعیت آن تحت فرآیندهایی قرار گرفتهاند که از دوره معروف به«عصر اکتشاف»[2] آغاز شده و دامنه و شدت آن از اوایل قرن بیستم بهشدت افزایش یافته است؛ بهگونهای که بیشتر مناطق کره زمین تحت حکمرانی مستقیم یا غیرمستقیم استعمارگران درآمدهاند. حدود یک میلیون کشته در جنگ استقلال الجزایر (۱۹۵۴ تا ۱۹۶۲) و حدود ۵۰۰ هزار کشته و ۱۴ میلیون آواره در فاجعهٔ تجزیهٔ هند پس ازخروج امپراتوری بریتانیا تنها دو نمونه از ویرانی عظیم استعمار هستند.
با آنکه واژهٔ «استعمار» ریشههایی باستانی دارد، این مفهوم عموماً برای توصیف امپراتوریهای پیشامدرن و غیرغربی بهکار نمیرود. فرمانرواییهایی چون روم، عثمانی و چین معمولاً در چارچوب «امپراتوری» فهمیده میشوند، در حالی که بسیاری از پژوهشگران، استعمار را پدیدهای مدرن و غربمحور میدانند که با گسترش سرمایهداری، پیدایش دولتـملتهای اروپایی و ساختارهایی چون بوروکراسی مدرن، تفکیک نژادی، سلطه اقتصادی و استخراج منابع پیوند خورده است. از اینرو، مفهوم «استعمارگر» عمدتاً برای نمونههایی چون سلطهٔ بریتانیا بر هند، فرانسه بر الجزایر و هلند بر جزایر جنوبشرق آسیا بهکار میرود. این موارد، در کنار تجربههایی در جنوب صحرای آفریقا، اقیانوس آرام، آمریکای لاتین و خاورمیانه، به زمینههای اصلی مطالعات استعماری و پسااستعماری بدل شدهاند؛ مطالعاتی که غالباً با لحنی انتقادی، به نادیدهگرفتن اهمیت روابط استعماری در آثار بسیاری از مورخان، جامعهشناسان سیاسی و انسانشناسان خرده گرفتهاند. آماج این نقدها، گاه قومنگاریها و متون فلسفی و اجتماعی کلاسیکی بودهاند که نتوانستهاند معرفتشناسیهای برخاسته از عصر روشنگری را بهمثابه مبنای انتقادیِ کار خود مسئلهمند سازند.
بسیاری، فرآیند شکلگیری دولت مدرن غربی را در پیوندی محکم با استعمار و پروژههای استعماری بررسی میکنند. برخلاف روایتی که خاستگاه دولت مدرن را به پیمان وستفالی در سال ۱۶۴۸ بازمیگرداند و نظم سیاسی فعلی را با مفاهیمی چون تساهل مذهبی و احترام به حاکمیت ملی توضیح میدهد، انسانشناسانی مانند محمود ممدانی[3] این روایت را به چالش کشیده و نقطه آغاز دولت مدرن را به سال ۱۴۹۲ پیوند میزنند؛ سالی که کریستف کلمب از اقیانوس اطلس گذشت و زمینه را برای استعمار و پاکسازی قومی بومیان جهانی که جدید خوانده میشد فراهم کرد. به باور ممدانی، این مأموریتهای سلطهجویانه که با حمایت پادشاهی کاستیل انجام گرفتند، حامل ایدهای بنیادین بودند: خلق یک ملت همگن که در آن همه باید فرهنگ مسلط (اروپایی) را بپذیرند. او استدلال میکند که استعمار نه صرفاً پروژهای بیرونی، بلکه زمینهساز تولد دولتـملتهای اروپایی بود؛ چرا که الگوهای حذف فرهنگی، نظمبخشی نژادی و خشونت سیاسی که نخست در مستعمرات آزموده شدند، بعدها برای شکلدهی به روابط طبقاتی و دولتهای مدرن در خود اروپا به کار گرفته شدند. بدینسان، ملیگرایی و استعمار دست در دست هم در ساخت دولت مدرن پیش رفتهاند و تصویری از مدرنیتهٔ سیاسی ساختهاند که «بیش از آنکه موتور تساهل باشد، موتور فتح است.»
اروپاییها با بهرهگیری از ثروت و سرزمینهایی که از طریق استعمار بهدست آوردند، توانستند دولتهای مدرن را بنیانگذاری کنند و برای آنها نهادهای سیاسی، اداری و اقتصادی بسازند. بهعبارت دیگر، امکان شکلگیری و ادامهٔ حیات دولت مدرن اروپایی، تا حد زیادی از مسیر استعمار فراهم شده و میشود—چه در قالب استعمار بیرونی (مانند تسلط فرانسه بر آفریقا) و چه بهصورت استعمار درونی (مانند استفاده از کار بردگان و کنترل پلیسی سیاهپوستان در ایالات متحده). در مرحله بعد، همین الگوی دولت مدرن و نهادهای وابسته به آن، بهعنوان مدل جهانشمول حکمرانی معرفی شد و بهصورت نسخهای از پیش آماده، در سرزمینهای مستعمره تزریق و پیادهسازی گردید. بازنمایی ممدانی از دولت مدرن و ناسیونالیسم یا پاکسازی قومی همراه با آن، با ارزشهای دموکراتیک مورد ادعای غربی یعنی برابری، آزادی و فرصت در تناقض است. نگاهی گذرا به تاریخ استعمار میتواند نشان دهد که مدرنیته بیش از آنکه با احترام به حقوق قانونی تعریف شود، با خشونت و نابرابری تعریف شده است. ممدانی میگوید استعمار مدرن سیاست را به ابزاری برای دستهبندی و حذف گروههایی از مردم تبدیل کرده است. این روند، که ابتدا توسط استعمارگران اروپایی در آفریقا اجرا شد، باعث شد اقلیتهایی بهعنوان «دیگری» دائمی تعریف شوند و از حقوق کامل محروم بمانند. او در تحلیلش از نسلکشی رواندا نشان میدهد که چگونه هویتهای قومیِ هوتو و توتسی از دل سیاست استعماری بلژیک برساخته شدند و پس از استقلال، به ابزاری برای دولت ناسیونالیستی پسااستعماری بدل گشتند که نهتنها نتوانست سیاستی همگرا و جامع بسازد، که با حذف و تبعیض علیه بخشی از مردم، به مرگ بیش از هشتصدهزار نفر در کمتر از سه ماه دامن زد. به همین دلیل، به گفتهٔ ممدانی، فرآیند ملتسازی ناسیونالیستی عملاً سیاست را استعمار کرده و اقلیتهای دائمی خلق میکند.
نمونهای از وضعیت استعماری که همچنان شاهد آن هستیم، مسئله فلسطین است. با آنکه در میان پژوهشهای آکادمیک و نوشتههای مرجع، رویکردی رایج است که استعمار را پدیدهای تاریخی و متعلق به گذشته میداند، بسیاری آنچه را که در سالیان طولانی منتهی به سالهای اخیر در فلسطین در حال رخ دادن بوده است، نه تنشی دو طرفه بین دو گروه نژادی یا دینی، بلکه نوعی استعمار سکنیگر با همان الگوهای استعمار غربی میدانند. ایزابلا حماد[4] نویسنده و رماننویس فلسطینی-بریتانیایی که بهخاطر آثارش در زمینهٔ تاریخ و مسائل مربوط به فلسطین شناخته شده است، در سخنرانی خود در سالگرد ادوارد سعید دولت اسرائیل را پدیدهای میداند که از دل امپراتوری اروپا زاده شده است. تقلیدی از دیگر پروژههای اروپایی استعمار سکنیگر که تاریخ نژادپرستی و یهودیستیزی اروپایی تغذیه و توجیهش کرده است.
در اوایل قرن بیستم، زمانی که خاورمیانه به سوی رژیمهای دولت-ملت حرکت میکرد، اعراب فلسطینی هنوز جامعهای عمدتاً دهقانی با فرهنگ شفاهی غنی، ساختارهای خویشاوندی مستحکم و احساس عمیق تعلق به سرزمین داشتند. این جامعه دهقانی در کنار جمعیت متکثری از بادیهنشینان و شهرنشینانی شامل مالکان زمین، مالیاتدهندگان، بازرگانان، مأموران دولتی، صنعتگران و رهبران مذهبی زندگی میکرد. این جامعه تا دوران مدرن پیوندی ناگسستنی با سرزمین خود داشت، اما با گسترش نفوذ غرب و حاکمیت استعماری بریتانیا پس از فروپاشی عثمانی، این پیوند با چالشهای جدی مواجه شد. تحت سلطهٔ بریتانیا، زمینه برای شکلگیری جامعهٔ یهودی فراهم شد که بعدها به استعمار جایگزین اسرائیلی تبدیل گردید و فلسطینیها را به سوی مسیر ملیگرایی سوق داد؛ مسیری که هنوز به تشکیل یک دولت مستقل نرسیده است. در این روند، بسیاری از ویژگیهای استعمار از جمله جایگزینی جمعیتی، اشغال سرزمین و پاکسازی نژادی، به وضوح در تاریخ جنگ فلسطین دیده میشوند.

پسااستعمارگرایی و استعمارزدایی
میشل فوکو، یکی از متفکرانی که مطالعات پسااستعماری از دیدگاههای او برای فهم روابط سلطه بهره بردهاند، میگوید: «هر کجا قدرت هست، مقاومت نیز هست.» با آنکه اغلب دانش استعماری بهعنوان بازوی عقلانی و ابزار کنترل استعمارگر معرفی میشود، اما بخشی از این تلاش معرفتی را باید واکنشی به اضطراب، بیاطلاعی و ترس استعمارگران از جوامع تحت سلطه دانست. جمعآوری قومنگاریها، نقشهها، طبقهبندیهای نژادی و ساختارهای بایگانی، نه صرفاً جلوهای از قدرت، بلکه پاسخی به ناتوانی استعمار در فهم پیچیدگیهای زندگی بومیان بود. بنابراین، تولید دانش استعماری نهفقط نمایانگر اقتدار، بلکه بازتابی از شکافها، ناتوانیها و شکنندگیهای درونی پروژهٔ سلطه نیز بود. در دل همین روابط نابرابر سلطه، استعمار ناخواسته شکلی از «سوژگی استعمارزده»[5] را نیز خلق کرد؛ انسانی که در چارچوبهای نظم استعماری به رسمیت شناخته نمیشد، اما قادر بود در حاشیهٔ همین نظم، شکلهای خلاقانهای از بقا، مقاومت، معناسازی و سیاستورزی خلق کند. استعمار تنها بر سرِ زمین یا منابع فیزیکی چانه نمیزد، بلکه دائماً درگیر بازتعریف هویت، فرهنگ و حتی تخیل افراد بومی بود. با این حال، استعمارشدگان نه منفعل، بلکه دارای عاملیت بودند؛ آنان نهتنها در میدانهای مبارزه و جنبشهای سیاسی، بلکه در زندگی روزمره نیز ساختار سلطه را به چالش میکشیدند. این عاملیت از مقاومت تاریخی مردمان بومی و جنبشهای ضد استعماری تا ظهور ادبیاتی آکادمیک که فرایندهای استعماری را افشا میکند، قابل رویت است.
پسااستعمارگرایی[6] و استعمارزدایی[7] دو رویکرد آکادمیک هستند که با وجود تنوع نظری و تفاوت میان متفکرانشان، به طور کلی تأثیرات استعمار بر فرهنگ و جامعه در هر دو سوی مستعمره و متروپل را بررسی میکنند. پسااستعمارگرایی به عنوان جنبشی فکری، حول ایدههای ادوارد سعید[8]، هومی بابا[9] و اسپیواک[10] شکل گرفت و توسعه یافت. اگرچه بسیاری از آثار در مطالعات پسااستعماری مسائل مادی و اجتماعی-اقتصادی را نیز بررسی کردهاند، اما هنوز گرایش غالب این مطالعات تمایل به ماندن در حوزههای فرهنگی بوده است.
در ادامه نسل بعدی مطالعات پسااستعماری، نظریهپردازانی هستند که رویکرد استعمارزدایی یا چرخش استعمارزدا[11] را پیگیری میکنند. «چرخش استعمارزدا» میخواهد نشان دهد که مسئلهٔ استعمار فقط محدود به میراث فرهنگی یا هویت نیست، بلکه شامل روابط قدرت، نابرابریهای اقتصادی، مالکیت زمین، خشونت ساختاری و سیاستهای جهانی است که همچنان به شکلهای مختلف در جهان امروز جریان دارد. این چرخش تلاش میکند تجارب، مفاهیم و روشهای جدیدی را وارد پژوهشهای علمی کند که پیش از این با حذف و به حاشیهراندن دیدگاههای غیرغربی مسکوت مانده و به این ترتیب صدای گروهها و جوامع مستعمرهشده را به مرکز بحث دربیاورد. بسیاری از متفکران این ادبیات، مسئلهٔ استعمار را محدود به اشغال سرزمین و کشتار انسانها نمیدانند و تاریخ آن را به تاریخ استعمار زمین و محیط زیست برمیگردانند. تاریخی که با استعمار اروپایی بسیار درهمتنیده است و منجر به بحرانهای کنونی محیط زیست شده است. امکان زدودن استعمار از حوزههای مختلف، به خصوص دانش، مستلزم برهم زدن جهانبینیها و الگوهایی است که تاکنون به واسطهٔ آنها میاندیشیدیم. همچنین این امر مستلزم تغییر موقعیت و خوانش مجدد تاریخ و دانش بومی است.
[1] settler colonialism
[2] Age of Discovery به دورهای تاریخی گفته میشود که در آن اروپاییها، به ویژه از قرن پانزدهم تا هفدهم میلادی، به کاوش و کشف سرزمینهای جدید در جهان پرداختند. این دوره با سفرهای دریایی کاشفان بزرگی مثل کریستف کلمب، واسکودا گاما و فردیناند ماژلان شناخته میشود که زمینهساز گسترش استعمار و تجارت جهانی شد.
[3] Mahmood Mamdani
[4] Isabella Hammad
[5] colonial subjectivity
[6] Postcolonialism
[7] Decolonization
[8] Edward Said
[9] Homi K. Bhabha
[10] Gayatri Chakravorty Spivak
[11] Decolonial turn
منابع:
Bayly, Susan. (2016) 2023. “Colonialism / postcolonialism”. In The Open Encyclopedia of Anthropology, edited by Felix Stein. Facsimile of the first edition in The Cambridge Encyclopedia of Anthropology. Online: http://doi.org/10.29164/16colonialism
Behari-Leak, Kasturi (2019) Decolonial Turns, Postcolonial Shifts, and Cultural Connections:Are We There Yet?, English Academy Review , 36:1, 58-68.
Bhambra, Gurminder K (2014) Postcolonial and decolonial dialogues, Postcolonial Studies, 17:2, 115-121.
Bhambra, Gurminder K (2024) What are empires, nation states and colonialism? In the British academy Blog. Online: https://www.thebritishacademy.ac.uk/blog/what-are-empires-nation-states-and-colonialism/
“colonialism”. In The Encyclopedia of Political Science, edited by George Thomas Kurian. Online: https://sk.sagepub.com/ency/edvol/the-encyclopedia-of-political-science/chpt/colonialism
Furani, Khaled, and Rabinowitz, Dan (2011) The Ethnographic Arriving of Palestine. Annual Review of Anthropology, Volume 40, 475-49.
Rybacki, Camill (2021) Decolonizing the modern state, The Democratic Erosion Consortium: A Research, Teaching & Policy Collaboration. Online: https://democratic-erosion.org/2021/03/29/decolonizing-the-modern-state/