آتش‌سوزی سینما رکس آبادان

اکرم سعیدی

آتش‌سوزی سینما رکس آبادان

۲۸ مرداد ۱۳۵۷- ۱۹ اوت ۱۹۷۸

آتش‌سوزی «سینما رکس آبادان» در شب ۲۸ مرداد ۱۳۵۷ واقعه‌ایست که جایگاه ویژۀ خود را در تاریخ‌نگاری انقلاب ۵۷ تثبیت کرده است. این آتش‌سوزی که در یک شهر مرزی ایران اتفاق افتاد و تبعات آن که در دوره‌ای پیش‌وپس از انقلاب ۵۷ گسترش یافت به واقعیتی تاریخی بدل شده است که در اغلب روایت‌های موجود از تحولات انقلابی ایران، مؤثر و تعیین‌کننده است. اگرچه یکی ‌از اشتراکات بیشتر پژوهش‌ها در‌این‌باره اذعان به نقص و فقدان اطلاعات است، اما وجود حفره‌های سؤال‌برانگیز در مجموعه ‌روایت‌های رسمی و غیررسمی و حتی تناقضات آشکار، مانع نشده که زمینۀ این واقعه خود را در مقام بستری برای مشاهده و کشف روابط و برخوردهای نیروهای سیاسی دخیل در انقلاب ۵۷ عرضه کند. بالعکس، ابهامات و تناقض‌گویی‌ها هم از سمت افرادی که متهم شناخته شدند و هم در گزارش‌های دولت‌های پیش و پس از انقلاب و همچنین مواردی که مسکوت باقی ماندند و افراد و نیروهایی که تصمیم به سکوت گرفتند، عرصۀ گشوده‌ای برای طرح روایت‌های متفاوت فراهم کرده است. بنابراین همان‌طور که باید برای فهم «آنچه واقعاً اتفاق افتاد» آرشیوها را بگردیم، لازم است که به دلالت‌های مربوط به نقاطی نیز بیندیشیم که از منظر ما کور و غیرقابل‌دسترسی هستند.

یکی‌از ایده‌هایی که در کتاب «انسان‌شناسی در حاشیۀ دولت» به ویراستاری وینا داس[1] و دبورا پول[2] مطرح می‌شود این است که حاشیه‌های دولت تنها نقاط ضعف یا غیبت دولت نیستند، بلکه فضاهایی‌اند که در آن دولت بازتولید و تعریف می‌شود و در همین تعاملات حاشیه‌ای است که مردم و دولت شکل هم را تغییر می‌دهند. می‌توان حاشیه را غیر از معنای جغرافیایی  و مرزی، از نظر زمانی و در لحظه‌های متزلزل انقلابی نیز در نظر گرفت که  هنوز نهادهای جدید شکل نگرفته‌اند و جایگاه پیش‌تر خطیر نیروهای انقلابی در حال تغییر و تثبیت است.

شاید بتوان گفت که معمای سینما رکس تا‌به‌حال بیشتر حول لحظات هولناک آتش‌سوزی باقی مانده است؛ محبوس شدن و سوختن حدود چهارصدنفر از تماشاچیان فیلم گوزن‌ها در آن سالن منحوس. شاید آن‌هایی که عزیزانشان در آن شب گرم و شرجی در آتش سوختند، هنوز هم تشنۀ این باشند که بدانند چرا درها باز نشدند؟ چرا سقف سینما ضدحریق نبود؟ چرا تجهیزات آتش‌نشانی و مأموران ماهر در کار نبود؟ چرا حتی ماشین آتش‌نشانی آب کافی نداشت؟ چرا مجرایی به بیرون سالن ایجاد نشد؟ چرا قربانیان نتوانستند مثل دیگران از مخمصه نجات پیدا کنند؟ چرا عملیات تا‌این‌حد شتاب‌زده بود که سه تن از چهار عامل اصلی آن خود در آتشی که افروخته بودند کشته شدند؟

دادگاه سینما رکس پس‌از ماه‌ها تجمع و تحصن خانواده‌های قربانیان و پیگیری برای دادخواهی، در شهریور سال ۱۳۵۹، تقریبا دو سال بعد از آتش‌سوزی و کمتر از یک ماه مانده به شروع رسمی جنگ ایران و عراق برگزار شد. در این دادگاه که به شکل بی‌سابقه‌ای در یکی‌دیگر از سینماهای آبادان یعنی سینما نفت (تاج سابق) برگزار شد، وکیلی حاضر نبود و دفاع تماماً به‌عهدۀ خود متهمان بود. متهم ردیف اول حسین تکبعلی‌زاده در دفاع طولانی خود که متناسب با فضای سینمایی دادگاه اجرا شد، یک گزارش خودمردم‌نگارانۀ بی‌نظیر از شرایط زندگی و احساساتش ارائه داد. در تلاش برای حفظ مسیر روایت خودش بدون تأثیرپذیری از سؤالات بی‌جا و بی‌ملاحظۀ قاضی، از ناکامی و سرخوردگی‌هایش در زندگی فقیرانه و درگیری با اعتیاد و خلاف گفت و همچنین امیدهایی که با فکر مبارزه و تغییر شرایط پیدا کرده بود. با افراد جدیدی آشنا شده بود، چند جلسه‌ای به کلاس قرآن رفته بود و اعتیادش را ترک کرده بود. سعی کرده بود بخواند اما نتوانسته بود و تصمیم گرفته بود خودش را درگیر کار عملی کند. تصمیمات هیجانی و اقدامات بی‌مهابایش، مثلاً در اقدام برای حمله به خانۀ رئیس شهربانی آبادان، باعث شد از جمع انقلابیون مذهبی طرد و دوباره درگیر اعتیاد شود. دوباره سعی کرده بود ترک کند و درنهایت یک شب با همراهی سه نفر از دوستانش و به پیشنهاد مصرانۀ یکی‌از آن‌ها مواد آتش‌زایی در قسمت بیرونی سالن سینما رکس ریخته بود تا آتشی بیفروزند و فضای اعتراضی را داغ کنند که کار از دست در رفت و آن فاجعه پیش آمد.

تکبعلی‌زاده که مدت کوتاهی قبل ‌از بهمن ۵۷ زندانی شده بود، با باز شدن در زندان‌ها آزاد می‌شود اما از همان زمان به‌جای انکار و مخفی کردن عملش، در شرایطی که نهاد قضایی در کار نیست و افراد در وضعیت جدید حتی نمی‌دانند در واکنش به اعترافات او چه تصمیمی بگیرند، پیگیر فردی یا جایی می‌شود که بتواند تعیین کند چقدر محق بوده یا نبوده است. او معترف بود که کبریت را زده است اما نمی‌پذیرفت که مقصر اصلی آن جنایت است.

 کریم نیکونظر در کتاب «سینما جهنم» در قالب «سه کابوس» به ماجراهای شب آتش‌سوزی، زندگی حسین تکبعلی‌زاده و روند دادگاه رسیدگی به پرونده می‌پردازد و پس‌از آن در سه روایت از «تبعیدشدگان، طردشدگان و ناپدیدشدگان» و با شروع از لحظۀ ملی شدن صنعت نفت و شرح اختلافات درونی نیروهای جبهۀ ملی که طی فعالیت هیئت خلع ید در آبادان آشکار شد، شکل‌گیری و روابط بخشی از نیروهای مذهبی را توصیف می کند که در جریان انقلاب فعال بودند و در گزارش‌های مربوط ‌به آتش‌سوزی سینما رکس حاضرند. شکافی که با فاصله گرفتن نیروهای حزب زحمتکشان از مصدق و هم‌نوایی نیروهای مذهبی بازار علیه سیاست‌های دولت او ایجاد شد، بیش‌از چهل سال بعد از آن و در کشاکش روایت‌های مربوط به آتش‌سوزی سینما رکس، خود را در قالب «جدال خونین اما تقلبی ملی‌گرایی و اسلام‌گرایی در ایران» نشان می‌دهد.

عقیل دغاقله، حضور هاشم منیشداوی (معروف به عبدالرضا آشور) در دادگاه سینما رکس را نقطۀ وصل یک میراث تلخ می داند.[3] او در بررسی خود دربارۀ نگاه مردم عرب به دولت، از مفهوم امتناع استفاده می‌کند و در شرح این مفهوم از گفتگوها و مصاحبه‌های خود با گروهی از مردم عرب اهوازی شاهد می‌آورد که از نظرشان نه دولت آن‌ها را شهروند به حساب می‌آورد و نه خودشان برای خود چنین هویتی قائلند. این امتناع برای آ‌ن‌ها گره خورده است با تصویری از دولت به‌عنوان یک نهاد استعماری که قصد دارد زمین‌هایشان را تصاحب کند و اگر هم نتواند، با بی‌آبی تحمیلی ناشی از پروژه‌های نیشکر و سدسازی، آن‌ها را از زمین‌هایشان می‌راند.

هاشم منیشداوی که بنابه اظهاراتش در دادگاه قبلاً کار زراعت می‌کرده و در زمان تشکیل دادگاه بیکار بوده است، بعداز واقعۀ آتش‌سوزی سینما قصد داشت برای کار به کویت برود که سر از بصره در می‌آورد و از آنجا با اتهام دست داشتن در آتش‌سوزی به ساواک تحویل داده می‌شود. بازجوهای ساواک با آزار و شکنجه از او اعتراف می‌گیرند و در پی آن بودند که سریع هاشم را قاتل معرفی کنند تا فشار افکار عمومی پایان پذیرد.

اما اظهارات بعدی او و وضعیت پرونده به شکلی بود که دادستان حاضر نمی‌شود کیفرخواست صادر کند. او پس‌از انقلاب در جایگاه شاهد در دادگاه سینما رکس حاضر می‌شود و به بازگویی برخورد بازجوهایی می‌پردازد که آن‌زمان در ردیف متهمان نشسته بودند. با وجود این تغییر موقتی به باور دغاغله شیوه‌های سابق بازتولید می‌شوند و امتناع بومی گسترش می‌یابد[4].

در این نقطه می‌توان به ایدۀ وینا داس از «امضای دولت» بازگشت. داس امضا را نه یک نشانۀ ثابت که اثری می‌بیند که می‌تواند از بستر اصلی خود جدا شود، در زمینه‌های تازه تکرار شود و همچنان شبیه به «عمل دولت» خوانده شود؛ عملی مانند نام‌گذاری، قضاوت و مجازات که به‌دلیل سازمان‌یافتگی، مقیاس و پیام سیاسی‌اش معمولاً به نهادهای صاحب قدرت و اقتدار سیاسی نسبت داده می‌شود، حتی اگر آن نهاد مستقیماً مجری‌شان نبوده باشد. این امضا در لحظات تعلیق، بحران، بیماری‌های همه‌گیر، شورش یا فروپاشی – مانند ماه‌های منتهی به انقلاب – اهمیت ویژه‌ای پیدا می‌کند، زیرا مرجعیت دولت در تعریف خیر و شر، تعیین مجرم و بی‌گناه و داوری دربارۀ معنای کنش‌ها خود به محلِ نزاع بدل می‌شود. در چنین شرایطی، تصویر دولت می‌تواند به‌شدت دوگانه و متناقض باشد: دولتی که به‌زعم مخالفان قادر به طراحی و اجرای دقیق یک عملیات مخفیانۀ جنایتکارانه است و همزمان دولتی است که حتی از پس عمل سادۀ پیشگیری از وقوع یک فاجعه در سینمایی غیراستاندارد و بدون خروجی اضطراری برنمی‌آید. در تخیل دولت‌ملت‌ شاید قبول اولی راحت‌تر از دومی باشد، چرا که دومی تصویر دولت قادر مطلق را به‌شدت لکه‌دار می‌کند. درهرصورت این تضاد خوراک شایعه و تفسیرهای رقیب را فراهم می‌کند.

 پیش‌از انقلاب، نیروهای امنیتی و نیروهای انقلابی هردو فاجعه را در قالب عملی سازمان‌یافته و برنامه‌ریزی‌شده می‌فهمیدند و هردو این قالب را به‌نوعی از دولت‌مندی (حاصل حمایت دولت‌های بیگانه از مخالفان/ جنایت مخوف سلطنت که از نوع خشونتی‌ست که فقط از دولت برمی‌آید یا دولت می‌تواند آن‌را انجام دهد) نسبت می‌دادند. در هردو روایت، شکل عمل منتسب به دولت یا شبیه به عمل دولتی – خشونت عامدانه، حسابگرانه و برنامه‌ریزی‌شده و دارای پیام‌های سیاسی مشخص– به‌عنوان نشانۀ حاکمیت‌ سازمان‌یافته ثابت می‌ماند، اما صاحب «امضا» در تخیل مبارزین و ساواک جابه‌جا می‌شود. این جابه‌جایی نشان می‌دهد که امضای دولت نه یک حقیقت مستند، بلکه الگویی قابل‌تملک است که گاه گروه‌های رقیب آن را به کار می‌گیرند. برای تکبعلی‌زاده که در مرز دو نظم متفاوت زندگی می‌کرد، این بی‌ثباتی در معیارها و تعلیق در دستگاه‌های معنابخش کاملاً ملموس بود. او کبریت را زده بود، اما نمی‌دانست در کدام دستگاه معنایی باید این عمل را سنجید: آیا خدمتی به انقلاب مردمی کرده بود یا جنایتی کم‌نظیر مرتکب شده بود؟ این سرگشتگی تنها وقتی برطرف شد که دولت انقلابی، با برگزاری دادگاه، اجرای حکم اعدام و دفن او در کنار سایر قربانیان آتش‌سوزی رکس، نظم تازه‌ای را تثبیت کرد و امضای دولت را بار دیگر به صحنۀ حاکمیت بازگرداند.


[1] Veena Das

[2] Deborah Poole

[3] شکنجه و حقیقت: هاشم، نقطه وصل یک میراث تلخ: https://adagha.com/2019/09/23/hashem/

[4] سخنرانی عقیل دغاغله با عنوان «امتناع مردم بومی عرب و امکان گذر به آینده ای صلح آمیز»: https://youtu.be/T4UJdNPj178