حیات برهنه

ندا عزیزی‌نیا

حیات برهنه

«حیات برهنه» یکی از مفاهیم کلیدی و بحث‌برانگیز در نظریهٔ سیاسی و انسان‌شناسی معاصر است که آگامبن، با الهام از ارسطو، آرنت و فوکو برای تحلیل شیوه‌هایی طرح کرده است که در آن‌ها قدرت حاکم زندگی انسان‌ها را در چارچوب نظام‌های ارزش‌گذاری سیاسی و حقوقی سازمان‌دهی و تمایزگذاری می‌کند. این مدخل مسیر تاریخی شکل‌گیری این مفهوم از فلسفهٔ یونان باستان تا فلسفهٔ سیاسی انتقادی معاصر را مرور می‌کند، ورود آن به علوم اجتماعی و انسان‌شناسی را نشان می‌دهد، منازعات و انتقادات انسان‌شناختی مرتبط با آن را بازتاب می‌دهد و در نهایت اهمیت و محدودیت‌های آن را برای تحلیل «انسان‌شناسی دولت» روشن می‌سازد.

حیات برهنه از ارسطو تا آگامبن

در سنت فلسفی یونان باستان، دو اصطلاح متمایز برای دلالت بر «زندگی» به‌کار می‌رفت که بعدها در فلسفه سیاسی مدرن اثرات عمیقی بر جای گذاشت. (zoē) که به حیات به‌مثابه واقعیت زیستی، استمرار فرایندهای حیاتی و بقای فیزیکی اشاره دارد و (bios) که به شیوهٔ زیستن یا زندگی‌ با شکل، معنا و جایگاه اجتماعی و تاریخی اطلاق می‌شود. در دستگاه مفهومی ارسطو، این تمایز به‌گونه‌ای صورت‌بندی می‌شود که «زندگیِ طبیعی و تکرارشونده»  (zoē) در برابر «زندگی‌ای که قابلیت صورت‌بندی روایی، مشارکت سیاسی و شکوفایی فضیلت‌مندانه» دارد (bios) قرار می‌گیرد. ارسطوpolis  را عرصه‌ای می‌دانست که امکان تحقق bios  را فراهم می‌کند و غایت انسان را در نسبت با «زندگی خوب»  (eu zēn) می‌گذارد. این تفکیک بنیادین، در تبارشناسی مفاهیم حیات و سیاست، بعدها به نقطهٔ عزیمت مهمی بدل شد برای پرسش از نسبت قدرت و زندگی: کدام نوع حیات، موضوع صیانت و سامان‌دهی قدرت سیاسی قرار می‌گیرد و کدام نوع به مرتبهٔ «حیات برهنه» (bare life) فروکاسته می‌شود.

هانا آرنت در «وضع بشر» تمایز یونانی میان شیوه‌های زیستن را بازتعریف می‌کند و زندگی فعال (vita activa) را به سه بُعد می‌شکافد: «زحمت» (labor) برای تداوم حیات زیستی، «کار» (work) برای ساختن جهان مادیِ پایدار، و «عمل»  (action)  که در سخن و کنش جمعی و در حضور تکثر انسانی شکل می‌گیرد. اهمیت واقعی سیاست به باور او در همین عرصهٔ «عمل» است. آرنت اما نگران است که در جهان مدرن، مرزهای این سه بُعد فروبپاشد و زندگی زیستی یا فعالیت‌هایی که صرفاً بقای حیوانی را تضمین می‌کنند، بر سیاست چیره شوند. از این‌جاست که پرسشی اساسی در نظریهٔ معاصر پدید می‌آید: اگر سیاست به مدیریت زیست تقلیل یابد، چه بر سر «زندگی سیاسی» خواهد آمد؟

این دستگاه مفهومی، مبنای نظری مهمی برای بسیاری از متفکران، به‌ویژه جورجو آگامبن فراهم آورد. آگامبن نقطهٔ کانونی تحلیل خود را به جایی می‌برد که کمتر به‌صراحت مورد توجه پیشینیان قرار گرفته بود: پیوند درونی میان حیات و تعلیق قانون. او دو گزارهٔ اساسی را پیش می‌کشد: نخست این‌که حیات برهنه صرفاً یک وضعیت طبیعیِ پیش‌سیاسی نیست که در بیرون از عرصهٔ سیاست وجود داشته باشد، بلکه به‌عکس محصول یک فرایند سیاسی–حقوقی است؛ فرایندی که در آن قدرت حاکم از خلال سازوکارهای قانونی خود امکان حذف حمایت‌های قانونی را برای گروه‌ها یا افراد خاص فراهم می‌کند. دوم این‌که این فرایند، در قالب آن‌چه آگامبن «وضعیت استثنایی»  (state of exception) می‌نامد، عمل می‌کند؛ مکانیسمی که به دولت اجازه می‌دهد قانون را به حال تعلیق درآورد و با همین تعلیق، نوعی زندگی را که از حمایت حقوقی تهی شده است، پدید آورد.

برای روشن‌کردن این منطق، آگامبن به چهرهٔ تاریخی-حقوقی هوموساکر«homo sacer» در حقوق روم باستان ارجاع می‌دهد، موجودی که کشتن او جرم محسوب نمی‌شود، اما قربانی کردنش نیز ممنوع است. هوموساکر از این‌رو اهمیت دارد که هم‌زمان «شامل» و «مستثنی» است: شامل است، چرا که نفسِ او در قلمرو قدرت حاکم قرار دارد و موضوع حاکمیت است؛ مستثنی است، زیرا از حمایت قانون و نظام حقوقی محروم است. این وضعیت دوگانه، نقطهٔ تلاقی شمول و طرد را به نمایش می‌گذارد؛ جایی که در آن، زندگی انسانی به چیزی تقلیل می‌یابد که تنها از حیث زیستی وجود دارد، نه از حیث سیاسی یا حقوقی (آگامبن، 1403).

مفهوم «حیات برهنه» پس از مطرح‌شدن در فلسفهٔ سیاسی، به سرعت در علوم سیاسی، مطالعات امنیت و به ویژه انسان‌شناسی دولت مورد توجه قرار گرفت، چرا که ابزاری قوی برای تحلیل موقعیت‌هایی است که در آن قدرت حاکم با تعلیق قانون یا حقوق شهروندی، افراد را به سطح زندگیِ فاقد حمایت سیاسی تنزل می‌دهد. این چارچوب به‌طور خاص برای فهم اشکال افراطی طرد، خشونت دولتی و حکمرانی از خلال «وضعیت استثنایی» به کار گرفته شده است.

آگامبن برای نشان دادن این منطق، نمونه‌هایی از تاریخ معاصر را پیش می‌کشد که در آن‌ها بدن انسان به‌کلی از جایگاه سوژه حقوقی خلع شده و به «مادهٔ خام زیستی» برای پروژه‌های سیاسی و علمی بدل شده است. طی جنگ جهانی دوم، زیگموند راشر، پزشک اس‌اس، در اردوگاه داخائو زندانیان را در محفظه‌های شبیه‌ساز پروازهای ارتفاع بالا قرار می‌داد تا اثر کمبود اکسیژن بر بدن بررسی شود؛ آزمایش‌هایی که بسیاری از آزمودنی‌ها در حین یا پس از آن جان می‌باختند. در همان اردوگاه‌ها، پروژه‌های دیگری برای سنجش بقا در آب یخ یا امکان آشامیدن آب شور انجام می‌گرفت؛ زندانیان به اجبار در حوضچه‌های یخ‌زده فرو برده می‌شدند یا محلول‌های شور را می‌نوشیدند، تنها به این منظور که داده‌ای برای ارتش رایش تولید شود. در سال ۱۹۲۰، در ایالات متحده، هشتصد نفر از محبوسان زندان‌ها برای یافتن پادزهر تب نوبه به باکتری مالاریا آلوده شدند. در آزمایشی دیگر به هدایت جوزف گلدبرگ بر روی دوازده زندانی محکوم به مرگ، آن‌ها را در معرض ابتلا به بیماری قرار دادند و وعده دادند که در صورت جان سالم به در بردن در مجازاتشان تخفیف داده خواهد شد.

این مثال‌ها نشان می‌دهند که «حیات برهنه» نه صرفاً وضعیتی استثنایی در رژیم‌های توتالیتر، بلکه منطقی است که در دل دولت‌های مدرن و به ظاهر دموکراتیک نیز عمل می‌کند. در چنین شرایطی، مرز میان حفاظت از زندگی و قربانی کردن آن بر اساس معیارهایی چون نژاد، طبقه، تابعیت یا «ارزش زیستی» بازتعریف می‌شود و فرد به وضعیتی فروکاسته می‌گردد که تنها زیستِ بی‌واسطه‌اش اهمیت دارد، نه زندگی به‌مثابه حیات سیاسی.

منارعات و انتقادات انسان‌شناختی

در حالی‌که ایدهٔ «حیات برهنه» آگامبن در تحلیل خشونت حاکمیتی بسیار اثرگذار بوده است، انسان‌شناسان نسبت به بسط آن به همهٔ ساحات زندگی و همهٔ اشکال دولت مدرن پرسش‌هایی مطرح کرده‌اند. یکی از نقدهای مکرر این است که این مفهوم به شمول‌گرایی افراطی گرایش دارد. این دیدگاه با فروکاستن همهٔ اشکال طرد و محرومیت به یک منطق واحد، تفاوت‌های تاریخی، فرهنگی و نهادی را محو می‌سازد. در مقابل، رویکردهای انسان‌شناسی بر این امر تأکید دارند که خلع موقعیت حقوقی یا سیاسی همواره در بستر سازوکارهای نهادی معین، اخلاقیات خاص و تاریخ‌های محلی رخ می‌دهد و بنابراین نمی‌توان آن را صرفاً به یک الگوی جهان‌شمول فروکاست.

برای مثال در حاشیه‌های شهرها یا مناطق درگیر منازعه، کاهش و فرسایش تدریجی خدمات عمومی، خشونت هدفمند پلیس یا بی‌توجهی بوروکراتیک می‌تواند سپرهای حمایتی جوامع را به‌آرامی از میان ببرد، بدون آن‌که نیازی به اعلام رسمی طرد یا حذف باشد. وینا داس نشان داده است که خشونت حاکم به‌ندرت در قالب رویدادی استثنایی و مهیب مانند هولوکاست رخ می‌دهد؛ این خشونت برای فرودستان در بسیاری از مناطق جهان غالباً از دل فرسایش روزمره سر برمی‌آورد؛ داروهایی که به ناگهان نایاب و دور از دسترس می‌شوند، مشاغلی که بی‌صدا بی‌ثبات شده و از میان می‌روند، پرونده‌های اداری که هرگز به سرانجام نمی‌رسند.

بدین‌ترتیب، قدرت حاکم نه از طریق ضربه‌ای آشکار و رخدادگون، بلکه با نفوذی خزنده و تدریجی به رگ‌ و پیوند محلات، مناسبات خویشاوندی و زیستِ روزانه، حیات مردم را در تنگنا قرار می‌دهد و مرز میان مراقبت و خشونت را مبهم می‌سازد. الیزابت پووینلی نیز یادآور می‌شود که «رهاشدگی» وضعیتی مطلق نیست، بلکه فرایندی چندلایه است: هم‌زمان که افراد در قلمروهای فراموشی رها می‌شوند، در مدارهایی از ارزش‌گذاری—به‌عنوان نیروی کار ارزان، مشارکت‌کنندگان سیاسی/مذهبی یا دریافت‌کنندگان حداقل حمایت—جذب می‌گردند. بدین‌ترتیب، طرد و ادغام اغلب در کنار هم عمل می‌کنند.

نقد دیگر به مفهوم حیات برهنه، به کم‌توجهی آن به عاملیت انسانی بازمی‌گردد. در چارچوب آگامبن، فردی که به حیات برهنه فروکاسته شده گویی فاقد زندگی مستقل است و وجودش صرفاً در نسبت با قدرت و خواست حاکم تعریف می‌شود. اما مردم‌نگاری‌ها بارها نشان داده‌اند که چگونه کسانی که که دارای حیاتی «برهنه» انگاشته می‌شوند زندگی اخلاقی خود را می‌سازند، از خویشان و همسایگانشان مراقبت می‌کنند، شبکه‌های همبستگی خلق می‌کنند و گاه در برابر نیروهای مسلط مقاومت کرده یا آن‌ها را بازتعریف می‌کنند. برای مثال، پناهندگان در اردوگاه‌ها، ساکنان سکونتگاه‌های غیررسمی یا جوامع درگیر منازعات طولانی، تنها قربانیان منفعل طرد نیستند؛ آن‌ها در کنش‌های سیاسی، آفرینش‌های فرهنگی و اعمال روزمرهٔ بازسازی و ترمیم مشارکت دارند. این واقعیت‌های پویا که چارچوب نظری حیات برهنه ممکن است آن‌ها را از دید پنهان کند و مانع از پژوهش درمورد چگونگی تحققشان شود از دید انسان‌شناسان اهمیتی اساسی دارد.

افزون بر این، منتقدان تأکید دارند که تمرکز بیش‌ازحد بر طرد، نقش قدرت‌های مولد (Productive Power) را نادیده می‌گیرد: آن دسته از فنون حکمرانی که مدعی پرورش سلیقه، حفاظت یا بهبود زندگی‌اند، اما در عمل منابع و امتیازها را به شکلی نابرابر توزیع می‌کنند. این مداخلات از برنامه‌های بهداشت عمومی گرفته تا پروژه‌های نوسازی شهری نشان می‌دهند که مراقبت و رهاشدگی اغلب به‌صورت هم‌زمان و درهم‌تنیده عمل می‌کنند. به همین قیاس، قدرت‌های مولد نیز نه صرفاً از طریق اجبار چنان‌چه در چارچوب قدرت‌حاکمه و حیات برهنه آشکار می‌شود، بلکه با تولید میل و شکل‌دهی به سوژه‌ها عمل می‌کنند؛ جایی‌که افراد خودخواسته در منطق قدرت مشارکت می‌کنند، مثلاً وقتی کاربران برای دیده‌شدن و کسب اعتبار اجتماعی داوطلبانه تصاویر زندگی شخصی خود را در شبکه‌هایی چون اینستاگرام منتشر می‌کنند.

مجموع این نقدها دعوت به نگاهی انعطاف‌پذیرتر است: درک «حیات برهنه» نه به‌عنوان وضعیتی ثابت و همگن، بلکه به‌مثابه بخشی از رژیم‌های پیچیدهٔ حکمرانی و ارزش‌گذاری زندگی، جایی که انسان‌ها نه صرفاً منفعل، بلکه بازیگرانی‌اند که می‌کوشند شرایط خود را تحمل، بازسازی و گاه دگرگون کنند.

نکتهٔ پایانی: چرا حیات برهنه برای انسان‌شناسی دولت اهمیت دارد؟

مفهوم «حیات برهنه» این امکان را می‌دهد که سیاست دولت را نه صرفاً در قالب قانون و نهادها، بلکه در نسبت مستقیم با ارزش‌گذاری زندگی انسان‌ها ببینیم: این‌که کدام زندگی‌ها در اولویت حمایت قرار می‌گیرند و کدام در معرض حذف، بی‌توجهی یا رهاشدگی قرار دارند. اهمیت این ایده برای انسان‌شناسی دولت در آن است که پیوند میان بوروکراسی، تصمیم‌های حقوقی و خشونت عریان را آشکار می‌کند و نشان می‌دهد چگونه فرآیندهای به‌ظاهر عادی می‌توانند سرنوشت زندگی‌ها را تعیین کنند. در عین حال، تجربه‌های میدانی یادآور می‌شوند که زندگی‌هایی که «برهنه» فرض می‌شوند، همچنان درگیر تلاش برای معنا بخشیدن، مراقبت و ساختن اشکال تازه‌ای از بقا و همبستگی‌اند. از این منظر، «حیات برهنه» نه نقطهٔ پایان تحلیل، بلکه مدخلی است مهم برای فهم پیچیدگی‌های رابطهٔ میان قدرت و زندگی.

منابع

 آگامبن، جورجو. (1403). هومو ساکر: قدرت حاکم و حیات برهنه. ترجمه مراد فرهادپور. تهران: مرکز.