باستانشناسی
گری گاتینگ ترجمه: صفورا سیدی

باستانشناسی[1] در اندیشهٔ فوکو نه به معنای کاوش در ویرانهها و آثار باستانی، بلکه به معنای «باستانشناسیِ دانش» است؛ استعارهای که دانش را همچون لایهای نهفته در زیر سطح میبیند، لایهای که باید بیرون کشیده و آشکار شود. این روش به جای تمرکز بر اشیای مادی، بر قواعد و مفروضات پنهانی دست میگذارد که شیوهٔ تفکر، گفتار و کردار انسانها را در هر دورهٔ تاریخی سامان میدهند. فوکو این تعبیر را که پیشتر نزد هوسرل نیز دیده میشود، از فلسفه وام میگیرد، اما آن را در مقام روشی تاریخی بازآفرینی میکند.هوسرل از استعارهٔ «باستانشناسی» برای توضیح این نکته بهره میگیرد که دانش آنگونه که باید در تأمل پدیدارشناسانه[2] آشکار شود، اغلب زیر لایههایی از پیشفرضها و تفسیرهای نادرست پنهان میماند. تجربهٔ زیسته و بیواسطهٔ ما از جهان حسی، بهجای آنکه مستقیم دیده شود، با مفاهیم انتزاعی و نظریههای علم مدرن پوشانده میشود، بهگونهای که آنچه با حواس خود لمس میکنیم، زیر بار این انتزاعها محو میگردد.
با این حال، فوکو استعارهٔ هوسرلی را دستکم به دو شیوه دگرگون میکند. اول اینکه فوکو حقایقی را که روش باستانشناسی او آشکار میکند، نه به مثابه حقایقی ذاتی و فراتاریخی، که به سیاق «حقایقی» میبیند که مشخصهٔ شیوههای فکری تاریخی ویژهای هستند؛ برای مثال؛ فوکو در بررسی تاریخ جنسیت اذعان میکند که «سامانهٔ[3] جنسیت» یک دستگاه یا آپاراتوس[4] است، به این دلیل که اعتراف در کلیساها، گفتمانهای روانپزشکی، هنجارهای خانوادگی، آمارهای جمعیتی و کارزارهای آموزشی همگی در کنار هم عمل میکنند تا آنچه را «جنسیت» نامیده میشود، تولید و تنظیم نمایند.
نظام زندان که در کتاب «مراقبت و تنبیه» به آن اشاره میشود نیز یک دستگاه است: این نظام حقوق کیفری، طراحی معماری (سراسربین[5])، گفتمان جرمشناسی، رویههای اداری و فناوریهای نظارتی را در هم میآمیزد. به همین خاطر میتوان گفت زندان در دوران مدرن متفاوت با زندان در دورههای پیشین است که تنها متمرکز بر مجازات بود، مجازاتی که در رژیمهای پیشین (پیشامدرن) عمدتاً نمایشی و تلافیجویانه بود. بررسی اعدامهای عمومی، شکنجه، مثله کردن و داغ زدنها نشان میدهد که زندانها عمدتاً به مثابه فضاهایی برای نگهداری موقت قبل از محاکمه استفاده میشدند، نه به عنوان ابزاری نظاممند برای اصلاح. بر خلاف نظام قضایی مدرن، هدف در نظم پیشین داغ نهادن بر بدن مجرم و بازتحکیم قدرت حاکم بوده، بازتحکیمی که با مجازات آشکار جرم به رخ کشیده میشد.
دوم، فوکو باستانشناسی دانش را برای اشاره به شیوههایی به کار میبرد که هدفشان تولید قواعد ناپیدا است. به جای تاکید بر «پیشرفت» خطی اندیشهها یا زندگینامهٔ فیلسوفان، باستانشناسی فوکو بررسی میکند که در هر مقطع تاریخی چه شرایطی تعیین میکند چه چیزی را میتوان گفت، چه چیزی را میتوان کنار گذاشت و اصلاً چه چیزی را به صورت «دانش» ظاهر و قبول کرد. باستانشناسی در عمل به آثار اولیهٔ فوکو شکل بخشید: «تاریخ جنون» (۱۹۶۱) چگونگی جداسازی عقل و جنون را در عصر کلاسیک بررسی کرد. «تولد کلینیک» (۱۹۶۳) نحوهٔ سازماندهی مجدد «نگاه پزشکی» را مطالعه کرد. «نظم اشیاء» (۱۹۶۶) ساختارهای عمیق سازماندهی دانش را در علوم انسانی دنبال کرد. هر سه کتاب نشان میدهند که چگونه دورههای تاریخیِ متفاوت، بر اپیستمههای مجزا استوار بودهاند، بدون اینکه خط سیر واحدی از توسعهٔ پیشرونده را فرض بگیرند.

روش باستانشناسی فوکو این به این سیاق است که حجم وسیعی از مکتوباتی را مطالعه میکند که در حوزه و زمانی مشخص تولید شدهاند، با این هدف که قواعد بنیادینِ حاکم بر استفادهٔ زبان در مجموعهٔ مکتوب عیان شود. اما این قواعد، قواعدی صوری[6] نیستند (قواعدی مثل دستور زبان و منطق که مختص دورهای خاص از تاریخ نبودهاند)، بلکه این قواعد را میتوان قواعد مادی[7] نامید؛ قواعدی که مرزهای محتواییِ چیزی را تعیین میکنند که میتوان در خصوص حوزهٔ مورد نظر گفت یا اندیشید. چنین قواعدی، حدود آنچه را قابل تصور است، در چارچوب یک شیوهٔ فکری تاریخی مشخص بیان میکنند، چیزی که فوکو آن را اپیستمه یا شکلبندی گفتمانی مینامد. برای مثال، این قواعد توضیح میدهند که چرا تفکر مستقر در قرن هفدهم نمیتوانست ایدهٔ مدرنِ ما در خصوص زندان را درک کند؛ اینکه مجرمان باید در درجهٔ اول با گذراندن حبسی که هدف آن تنها بازپروری و نه شکنجه است، مجازات شوند؛ یا چرا برخلاف ما، محققان رنسانس بین ویژگیهایی که بهصورت تجربی در یک حیوان مشاهده میشد و داستانهایی که در مورد آن حیوان گفته میشد، تفاوت دقیقی قائل نمیشدند.
باستانشناسی فوکو با استفاده از مفاهیم هگلی چون ازخودبیگانگی و بازشناسی (بهرسمیتشناسی) با فلسفهٔ هگل گره میخورد. فوکو «هگل بد»، هگل تمامیتگرا و ضرورت نهایی را رد میکند و «هگل خوب» را حفظ میکند؛ هگلی که تجربهٔ تاریخی نزد او به واسطهٔ شکلهای عینی[8] ساختارمند میشود، شکلهایی که اتفاقاً از آگاهی فردی فراتر میروند. باستانشناسی فوکو میکوشد با تمرکز بر جزئیات تاریخیِ تقلیلناپذیر، بهویژه در «علوم انسانی»، از تمامیتگرایی هگلی بگریزد. با این همه باستانشناسی محدودیتهای خود را داشت. این روش «تصاویری لحظهای» از ساختارهای تاریخی متفاوت ارائه میداد، اما در توضیح چگونگی جایگزینی یک ساختار با ساختار دیگر ناتوان بود. فوکو در این مرحله حتی با وجود تلاش برای فرار از نظام بزرگ تاریخ دیالکتیکی هگل، همچنان به او نزدیک باقی ماند. او بعدها به سمت تبارشناسی[9] (با الهام از نیچه) متمایل شد، که بهتر میتوانست فرایندهای تغییر و نقش قدرت را توضیح دهد. فوکو سرانجام پروژهٔ گستردهتر خود را «تاریخ حقیقت» توصیف کرد: باستانشناسی به تحلیل «بازیهای حقیقت» (گفتمانهایی که ادعای حقیقت را تولید میکردند) میپرداخت. تبارشناسی نشان داد که چگونه این بازیهای حقیقت به قدرت گره میخورند و در مراحل بعدی، اخلاق به بررسی ارتباط این مفاهیم با ساخت سوژه (خود) میپرداخت.
گرچه «مراقبت و تنبیه» تلاشی برای صورتبندی روش جدید بود، اما کتاب «دیرینهشناسی دانش» را باید نتیجهٔ بازاندیشیِ روششناختیِ اصلیِ فوکو فهمید. ادعای اصلی دیرینهشناسی دانش این است که تاریخ را نباید حول سوژگی انسانی نگاشت. فوکو در عوض باور دارد این که افراد چگونه صحبت یا عمل میکنند، تنها در بستر شکلبندیهای گفتمانی[10] است که شکل میگیرد: نظامهایی از قواعد که ابژههای ممکن[11]، مفاهیم، اقتدارات بیانی[12] و راهبردهای نظری را در دورهای معین تعریف میکنند. فوکو این رویکرد را گریز از «خودشیفتگی استعلایی» مینامد. به بیان او، آنچه اهمیت دارد نه سوال «چه کسی و با چه قصدی سخن میگوید»، بلکه «چه چیزی است که گفته میشود» و شرایطی است که بیان چنین اظهاراتی را ممکن میسازد.
نکتهٔ مهم برای او این است که قواعدی که گفتمانها را تعریف میکنند، نه شرایط استعلایی اعتبار[13]، بلکه شرایط تاریخیِ واقعیتاند. فوکو از شرایط «پیشینی تاریخی» (historical a priori) سخن میگوید: قواعدی پیشامدی اما الزامآور که بر گزارهها در زمانی مشخص حاکم هستند. فوکو با رد فلسفهٔ استعلایی اعتراف میکند: «اگر رد کردن امر استعلایی مرا به پوزیتیویست بدل میکند، پس خوشحالم که چنین باشم.»
رویکرد باستانشناختی هیچگاه بهطور کامل از آثار فوکو محو نشد. برای مثال، فوکو در کتاب «مراقبت و تنبیه» (۱۹۷۵) از مقولات باستانشناختی —ابژهها (مجرم)، مفاهیم (شخصیت مجرمانه)، مراجع قدرت (قاضیها، زندانبانان) و راهبردها (انزوا، کار اجباری)— استفاده کرد تا نشان دهد نظام زندان مدرن چگونه شکل گرفته است. او در پژوهشهای بعد در خصوص جنسیت نیز بار دیگر از خوانش باستانشناختی برای تحلیل متون یونان باستان بهره برد.
فوکو در کارهای متاخرتر خود در عینحال که از باستانشناسی گذر کرد، همزمان به آن وفادار هم ماند. در حقیقت، باستانشناسی به عنوان جزئی جداییناپذیر از پروژههای تاریخی او و همچنان روشی مهم به حساب میآید، بهویژه در ارتباط با تحلیل سازوکارهای دولت و نهادهایش. در حالی که باستانشناسی بر گفتارها متمرکز بود، فوکو تأکید کرد که باید کوششهای ناگفتاری[14] مانند نهادها، رویدادهای سیاسی و فرآیندهای اقتصادی را نیز در نظر بگیرد.
باستانشناسی نشان میدهد که گفتمانهای حقوقی، اقتصادی و آماری چگونه شرایط امکان برای شکلهای نوین حکمرانی را فراهم میکنند. قدرت دولت تنها از نیروی قهری آن ناشی نمیشود، بلکه از شکلبندیهای تاریخی و گفتمانی سرچشمه میگیرد که تعیین میکنند افراد چگونه فهم و مفهومپردازی شوند —دیوانه، بزهکار، بیمار یا منحرف— و بدینسان توجیه و ساماندهی نهادهایی چون حبس، تنبیه یا تنظیم را ممکن میسازند. «اثر دولت» از دلِ شبکهای متراکم از رویهها، نهادها و اَشکالِ تخصص برمیآید؛ شبکهای که در آن بوروکراسی، پزشکی، روانپزشکی، جرمشناسی یا برنامهریزی شهری بهمثابه رژیمهای تولید دانش عمل میکنند. این رژیمها هم دولت را تداوم میبخشند و هم خود به واسطهٔ آن تقویت میشوند. دولت از این منظر منبع یگانهٔ حقیقت نیست، بلکه تلفیقکننده و سازماندهندهٔ ساختارهای ناهمگنِ تولید حقیقت است؛ جایی که در آن رویههای گوناگون گرد هم میآیند، مشروعیت مییابند و عملیاتی میشوند.
[1] برگردان واژهٔ Archaeology. گرچه در کارهای فوکو معمولاً این کلمه به عنوان باستانشناسی ترجمه شده، اما باید توجه داشت که باستانشناسیِ مورد نظر فوکو با معنای سنتی و رایج این کلمه تفاوت دارد. فوکو از باستانشناسی به عنوان روششناسی برای تحلیل نظامهای گفتمانی استفاده میکند. او در کتاب «دیرینهشناسی دانش» (The Archaeology of Knowledge) این روش را توضیح میدهد. باستانشناسی در نگاه فوکو، به جای حفاری اشیاء مادی، به بررسی گفتمانها (discourses)، نظامهای فکری و قواعد تولید دانش در یک دورهٔ تاریخی خاص میپردازد.
[2] Phenomenological reflection
[3] dispositif
[4] apparatus
[5] Panopticon
[6] formal rules
[7] material rules
[8] objective forms
[9] Genealogy
[10] discursive formations
[11] possible objects
[12] enunciative authorities
[13] validity (اعتبار) معنای خاصی در فلسفه کانتی فوکویی داراست؛ در فلسفهٔ کانت، validity به معتبر بودن یا صحت یک گزاره یا دانش اشاره دارد. این اعتبار از شرایطی به دست میآید که جهانی و ضروری هستند. به عبارت دیگر، یک گزاره به این دلیل معتبر است که با قوانین جهانشمول و پیشینی ذهن منطبق است. این قوانین از تجربهٔ تاریخی مستقل و استعلایی (transcendental) هستند. فوکو این نگاه را رد میکند. او میگوید قواعدی که گفتمانها را شکل میدهند، شرایط استعلاییِ اعتبار نیستند، بلکه این قواعد، شرایط تاریخیِ واقعیتند. شرایط تاریخیِ واقعیت به این معنی است که واقعیت و حقیقت در هر دورهٔ تاریخی، توسط قواعدی ساخته میشوند که مخصوص همان دوره هستند. این قواعد «پیشامدی» (contingent) و غیرضروری هستند، یعنی میتوانستند به شکل دیگری باشند.
[14] non-discursive practices